ترقي يا تكامل؟
يکشنبه, ۱۴ شهريور ۱۳۸۹ ساعت ۰۷:۲۱
ضرورت بحث درباره ي مباني تاريخي تمدن غرب از آنجا پيش مي آيد كه در ميان همه ي مردم، چه آنان كه شيفته و مرعوب فرآورده هاي اين تمدن هستند و چه آنان كه از بسط سلطه ي غرب در رنجند و حتي با آن به مبارزه برخاسته اند، اين پرسش عموميت يافته است كه «چرا رنسانس و در پي آن انقلاب صنعتي در غرب پيش آمد؟ لوازم تاريخي يك چنين تحولي چه بود و چگونه همه ي اين لوازم، به يك باره در غرب جمع آمد و مؤدي به تولد و رشد و اشاعه ي جهان شمول اين تمدن شد؟»
ضرورت بحث درباره ي مباني تاريخي تمدن غرب از آنجا پيش مي آيد كه در ميان همه ي مردم، چه آنان كه شيفته و مرعوب فرآورده هاي اين تمدن هستند و چه آنان كه از بسط سلطه ي غرب در رنجند و حتي با آن به مبارزه برخاسته اند، اين پرسش عموميت يافته است كه «چرا رنسانس و در پي آن انقلاب صنعتي در غرب پيش آمد؟ لوازم تاريخي يك چنين تحولي چه بود و چگونه همه ي اين لوازم، به يك باره در غرب جمع آمد و مؤدي به تولد و رشد و اشاعه ي جهان شمول اين تمدن شد؟»
اين پرسش از جانب هر كس كه عنوان شود بسيار بجاست و البته حقير مدعي نيستم كه به اين سؤال پاسخي كامل عرضه خواهم كرد، بلكه مقصود پايه گذاري بررسي و بحثي است كه به يافتن جواب منجر شود. اگر «طلب» نباشد «وصل» حاصل نخواهد شد و اگر ما دل به روزمرگي خوش داريم و از تفكردرباره ي اين مفاهيم كلي بگريزيم، هرگز راه نجاتي برايمان پيدا نخواهد شد.
انقلاب اسلامي ايران آغاز عصر جديدي در كره ي زمين است كه دير يا زود آثار تحقق آن را در جهان آينده خواهيم ديد. اين انقلاب صرفاً با وجه سياسي تمدن غربي يعني امپرياليسم رو در رو نيست. همان طور كه پيش از اين عرض شد، مثل اين سخن، مثل آن است كه بگوييم: «ما فقط با دندان هاي غول مي جنگيم و به بقيه ي اعضايش كاري نداريم.» آيا مي توان فقط با دندان هاي غول جنگيد و با مغز آن كاري نداشت؟ انقلاب اسلامي ايران آغاز عصر فرهنگي جديدي در عالم و سرمنشأ تحولي فرهنگي است كه در آينده بنيان همه چيز را، از اقتصاد و هنر گرفته تا سياست و تمدن، زير و رو خواهد كرد و طرحي نو در خواهد افكند.
ريشه ي همه ي تحولات ظاهري فردي و اجتماعي در تحولات اعتقادي است و به همين علت است كه حقير با يقين كامل و با اطميناني اينچنين، درباره ي آينده ي جهان سخن مي گويم، چرا كه اكنون امت مسلمان بار ديگر به پيمان نخستين خويش با آفريدگار جهان بازگشته است، به عهد الست: الست بربكم قالوا بلي(١) و اين عهد الست، خورشيدي تازه را در آسمان تاريخ متولد ساخته است كه نور آن سراسر جهان را در خواهد نورديد و بنيان همه چيز را ديگرگون خواهد ساخت.
شناخت اجمالي ماهيت تاريخ كافي است كه انسان را به يك چنين نتيجه اي برساند. بنابراين، پيش از ورود در بحث از مباني تاريخي تمدن غرب بيان دو مقدمه ي نسبتاً مفصل ضرورت دارد:
نخست اينكه اصلاً ماهيت تاريخ چيست؟
و ديگر اينكه از كجا اصطلاحات «شرق» و «غرب» در زبان راه يافته است؟ غرب كجاست و غرب زدگي چيست؟ آيا مفاهيم شرق و غرب صرفاً جغرافيايي است؟ اگر نه، چرا ما يك تقسيم بندي جغرافيايي را با معاني جديد در باب تاريخ وجود دارد نقل كنم و بگذرم. مباحثي كه در مغرب زمين در باب تاريخ رواج دارد به هيچ كورسويي در ظلمات راهبر نمي شود. تفكر غالب غربي اگر چه دم از آزادي و ولنگاري مي زند، اما با اين همه، بسيار مايل است كه در جهت رد مسئوليت از فرد، سير تاريخ را سيري جبري بداند و از اين طريق همه ي گناهان خويش را بر گردن تاريخ بيندازد. ما قصد نداريم كه پاي در كوير خشك و تفتيده ي اين مباحث بگذاريم و مجموعه اي از عقايد كورانه را كنار هم رديف كنيم و فاضل مآبانه به روش روشنفكران امروزي اسم آن را پژوهشي در باب تاريخ بگذاريم، بلكه براي ما پر روشن است كه سير تاريخ منطبق بر صيرورتي است كه عالم امكان از قوه ي محض تا فعليت كامل طي مي كند و بنابراين، سخن گفتن از مبدأ و معاد سخن گفتن از تاريخ است. تاريخ يك حركت رها شده و بي آغاز و انجام و انتظام ناپذير در ناكجاآباد نيست كه معلوم نباشد از كجا شروع شده، به كجا ختم مي شود و بر چه سنت هايي استوار است. تاريخ آغاز و انجامي مشخص و صيرورتي قانونمند دارد. تاريخ در عين حال كه داراي سيري ايجابي است، با اختيار انسان نيز منافات ندارد. نه اينچنين است كه قهرمانان يكه تاز عرصه ي تاريخ باشند و نه آنچنان است كه جبر تاريخ براي انسان محلي از اختيار باقي نگذارد. تاريخ زندگي ما انسان ها بر كره ي ارض جزئي از صيرورت كلي عالم خلقت است و به راستي چگونه مي توان پنداشت كه ما انسان ها در عين حال كه جزئي بسيار كوچك از نظام كلي عالم وجود هستيم، از نظم كلي و سنن آن تبعيت نكنيم و غاياتي جداگانه داشته باشيم؟
از سوي ديگر، نبايد پنداشت كه تبعيت از نظام كلي عالم خلقت و قانونمندي آن به مفهوم پذيرفتن جبر و نفي اختيار است. خير. حقيقت اين است كه مطابق با فرمايش حضرات ائمه عليهم السلام بايد به امري بين اين دو امر (جبر و اختيار) ايمان آورد و پذيرفت كه انسان در عين تبعيت از نظام كلي عالم كه آغاز و انجام و صيرورتي مشخص و قانونمند دارد، داراي اختيار است و اختياراً سير معين و مقدري را طي مي كند. اگر بعضي از علما فرموده اند كه اگر چه ما مختار هستيم اما در سلب اختيار از خود اختيار نداريم، به همين معناست. «ما مجبور هستيم كه مختار باشيم» و اين عبارت بسيار خوب از عهده ي بيان اصل مطلب برمي آيد.
در آيه ي مباركه ي يازدهم از سوره ي «فصلت» در اين باره به روشني سخن رفته است: ثم استوي الي السماء و هي دخان فقال لها و للارض ائتيا طوعاً او كرها قالتا اتينا طائعين.(3) البته ادراك بيان آيه ي مباركه در تمامي اجزاي آن نياز به دقت بسيار و بحث هايي بسيار مفصل دارد كه از حوصله ي اين نوشته بيرون است، اما آنچه كه در زمينه ي اين تحقيق خاص مي توان از آيه ي مذكور برداشت كرد اين است كه غايت حركت آسمان و زمين، وجود مقدس آفريدگار عالم است و اگر چه آسمان و زمين به زبان حال بيان كرده اند كه ما مشتاقانه به سوي تو مي شتابيم، اما لفظ «كرها» بدين علت در مباركه ي مذكور ذكر شده است كه نشان دهد آسمان و زمين در اين حركت مجبور هستند و امكان سرپيچي از اين حركت غايي وجود ندارد. معناي حركت غايي آسمان و زمين به سوي پروردگار عالم به عبارت ساده تر اين است كه حركت كمي و كيفي جهان و تحولات ظاهري و باطني آن، الهي و متكامل است.
تفكر مادي گراي غربي خود اذعان دارد كه تطورات طبيعي عالم سيري تدريجي را در جهت تكامل مي پيمايد. كسي نيست بپرسد كه اگر جهان اين حركت غايي را ـ كه در آيه ي يازدهم سوره ي «فصلت» آمده است ـ نمي داشت، چگونه ممكن بود كه تطورات و تحولات و تبدلات عالم امكان در جهت تكامل سير كند. وجود تكامل تدريجي در عالم في نفسه بيانگر يك حركت جوهري در ذات عالم است. وجود تكامل تدريجي در عالم في نفسه بيان كننده ي اين حقيقت است كه تاريخ داراي سيري الهي است و آيات مباركه ي بسياري در قرآن مجيد مؤيد اين مدعاست. آيات ٤٢ از سوره ي «نجم» و ٤٤ از سوره ي «نازعات» با بيان اين معنا كه «منتهاي عالم امكان به سوي آفريدگار متعال است» تأييد كننده ي اين حقيقت هستند كه تاريخ سيري الهي دارد. ده ها مباركه ي ديگر در قرآن مجيد در ظل معناي رجعت، به همين حقيقت پرداخته اند. از جمله در آيه ي يازدهم از سوره ي «روم» آمده است: الله يبدؤا الخلق ثم يعيده ثم اليه ترجعون(4). لفظ «ترجعون» با همين محتوي ١٩ بار در قرآن مجيد تكرار شده است. در آيه ي هشتم از سوره ي مباركه ي «علق» منتهاي اين رجعت را بار ديگر وجود مقدس آفريدگار ذكر مي فرمايد: ان الي ربك الرجعي(5). عبارت انا لله و انا اليه راجعون(6) به شهادت بسياري از مفسرين، از جمله علامه ي شهيد استاد مطهري(ره)، تنها از مبدأ و معاد يكايك انسان ها سخن نمي گويد، بلكه شامل همه ي نظام خلقت مي شود، بدين معنا كه مبدأ و معاد آفرينش، وجود مقدس پروردگار و به عبارت دقيق تر، ذات علياي اوست.
اين سخن شايد براي علماي علم زده ي امروزي، «علمي» ـ به معناي اصطلاحي كلمه ـ نباشد، اما براي ما كه پيرو قرآن هستيم كاملاً علمي ـ به معناي واقعي كلمه ـ است. ما از اين سخن درمي يابيم كه همه ي وقايع تاريخي، جغرافيايي، زيستي، سياسي، اقتصادي و غيره كه در جهان اتفاق مي افتد، نهايتاً در جهت تحقق حق و بسط حاكميت او در سراسر جهان اتفاق مي افتد. هيچ اتفاقي نيست كه حقيقتاً به ضرر اسلام باشد و روايت الخير في ما وقع ـ خير در آن چيزي است كه رخ داده است ـ و آيه ي مباركه ي و مكروا و مكر الله و الله خير الماكرين(7)، هر دو اشاره به همين حقيقت دارند. وقايع في نفسه در جهت حاكميت حق اتفاق مي افتند و سير تاريخ، لاجرم به دولت جهاني عدل خواهد رسيد و البته همان طور كه عرض شد، اين سخن را نبايد به معناي نفي اختيار از انسان تلقي كرد. تقدير عالم وجود بر سنت هايي لايتغير و لايتبدل و لايتخلف بنا شده است و مختار بودن انسان از جمله ي اين سنت هاست. «سنت» در بيان قرآن مجيد به معناي قانوني است كه تخلف و تغيير و تبديل نمي پذيرد، چنان كه در آيه ي مباركه ي ٢٣ از سوره ي «فتح» آمده است: سنة الله التي قد خلت من قبل و لن تجد لسنة الله تبديلا(8), قانونمند بودن جهان به مفهوم نفي اختيار انسان نيست بلكه مختار بودن انسان نيز يكي از همين مجموعه ي قوانين و سنت هايي است كه در عالم جريان دارد. آيات مباركه اي كه ناظر بر خلافت و جانشيني انسان هستند بر مختار بودن او گواهي مي دهند، گذشته از آنكه عده اي از علما لفظ «امانت« را در آيه ي مباركه ي انا عرضنا الامانة علي السموات و الارض و الجبال فابين ان يحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان(9) به معناي اختيار تفسير كرده اند و اگر لفظ «امانت» را به معناي ولايت و خلافت نيز بگيريم باز هم اختلافي به وجود نمي آيد، چرا كه آنچه به انسان لياقت و استحقاق ولايت و خلافت بخشيده، اختياري است كه از جانب حضرت حق به او اعطا شده است.
اين اختيار به معناي مطلق اختيار نيست. ما جزئي از كل عالم وجود هستيم و به عنوان يك جزء هرگز نمي توانيم از مجموعه ي قوانين و سنت هاي كلي عالم سرپيچي و تخلف داشته باشيم. چگونه يك چنين تصوري ممكن است كه يك جزء به اختيار خويش از مجموعه ي احكامي كه بر كل آن حكم فرماست خارج شود يا بر آن احاطه پيدا كند؟ انسان مختار است نه مطلق العنان؛ بايد بين اين دو معنا تفاوت اساسي قائل شد.
نكته ي مهم ديگري كه ذكر آن ضرورت دارد ـ و شايد بيشتر از هر چيز ديگر ـ اين است كه في مابين مفهوم تكامل و تعالي در معارف اسلامي ما و معناي ترقي(10) در مغرب زمين تفاوتي مبنايي وجود دارد. اين دو لفظ را نه تنها نبايد مترادف با يكديگر دانست بلكه هرگز نبايد براي دومي (ترقي) شأن حقيقي قائل شد. مبناي اعتقاد به ترقي از پيدايش علوم جديد سرچشمه گرفته است و بنابراين، هرگز نبايد انتظار داشت كه ريشه هاي اين فكر به ماقبل رنسانس بازگردد. در كتاب «انديشه ي ترقي»(11) نوشته ي سيدني پولارد از كتاب «انقلاب رنسانس» نوشته ي ژوزف آنتوني مازئو نقل شده است كه:
فكر ترقي، يعني ترقي مداوم، و بي حد و حصر در صعود مستقيم از يك وضعيت پست تر به سوي وضعيتي عاليتر، تا قرن هفده براي انسان ناشناخته بود.(12)
آقاي سيدني پولارد نويسنده ي كتاب مذكور بدون اينكه علم زدگي خويش را پنهان دارد، با اعتقاد به شأن خدايي براي علم، همه ي فرضيات مربوط به فلسفه ي تاريخ و جامعه شناسي و اقتصاد را حول محور انديشه ي ترقي بررسي و تحليل كرده است و از اين نظر كتاب او، بخصوص براي آنان كه مخالف با اعتقادات او هستند، بسيار خواندني است.
حقيقت اين است كه انديشه ي ترقي مستقيم و بي وقفه ي بشر در طول تاريخ اصلاً انديشه اي است كه از علم زدگي برآمده است. علم زدگي و قول به شأن خدايي براي علم، يكي از وجوه عام تمدن امروز است و كم و بيش در وجود همه ي انسان هاي معاصر ـ بجز اهل ولايت ـ نشانه هايي از آن (علم زدگي) وجود دارد.
سيدني پولارد معتقد است كه اصولاً «انديشه ي ترقي» «تنها پس از آنكه زنجير موروثي اسارت روح... از هم گسست»(13) پيدا شده است و «علم، اتكاء به انتظام سرمدي عالم را برانداخت، و خود به مهمترين جنبه ي زندگي انسان تبديل شد. و از اينجا بود كه انسان توانست به اصل پيشرفت وقوف حاصل كند...»(14) و حق با اوست. اگر اعتقاد به نظام الهي جهان و اصالت روح با اشاعه ي علم زدگي از بين نمي رفت هرگز بشر به اينچنين انديشه اي نمي رسيد. او مي گويد: هنگامي كه دكارت بر طبق اصول رياضي يك جهان نو و اطمينان بخش بنا كرد، كه عظمتش از جهان مذهب كمتر نبود، و هنگامي كه نيوتون جهان واقعيت را با تمام پيچيدگيها و تضادهايش در چند قانون عمومي گنجانيد، ديگر واضح بود كه انسان جديد در عرصه ي بزرگي از تلاش وارد شده و از دنياي پيشين فاصله ي زيادي گرفته است. دانشمندان كه به جاي فكرمجرد به پيشرفت علمي اهميت مي دادند، رفتار انسان جديد را تحت تأثير خود قرار دادند.(15)
نخست بايد ديد كه مقصود آنها از پيشرفت چيست. غايت و عصاره ي اين مفهوم را خود سيدني پولارد در مقدمه ي كتاب مذكور بيان كرده است: ولي حمايت وسيع متفكران از مفهوم «ترقي» نيز لزوماً از اعتقادات فلسفي و تعقلي آنان سرچشمه نمي گيرد و در غايت امر به اين حد مي رسد كه علم و تكنولوژي به افزودن بر منافع مادي غرب ادامه خواهد داد، و به لطف غرب[!]، همه ي جهانيان سريعاً به معيارهاي اقتصادي و سياسي مغرب زمين نزديك خواهند شد و به قول دكتر ليچ(16) عاقبت انسانهايي بسان خدا، و حتي مقتدرتر از خدايان يونان باستان، پيدا خواهند شد كه بر محيط خود تسلط مطلق خواهند داشت.(17)
پولارد در جمله اي كه از دكتر ليچ نقل كرده اصل مطلب را بيان كرده است. اصولاً اگر كسي از تاريخ تفسيري مادي نداشته باشد، به مفهوم پيشرفت و ترقي نخواهد رسيد. لازمه ي رسيدن به اين مفهوم اين است كه شما نخست انسان هاي گذشته را نيمه ـ انسان هايي مقهور طبيعت و اسير توتم ها و تابوهاي خودساخته و غرق در فقر و گرسنگي و مرض بدانيد. همه ي تلاش اينچنين انساني متوجه تكامل ابزار توليدش خواهد بود، چرا كه غلبه بر قهر طبيعت و نجات از فقر و گرسنگي صرفاً در بهترشدن ابزاري است كه با آن به كار توليد غذا مي پردازد. تنها در پرتو اين تفكر است كه تاريخ تمدن به اعصار سنگ و مفرغ و مس و آهن و... تقسيم مي شود. انسان عصر حجر يعني انساني كه ابزار توليدش را از سنگ مي ساخته است و انسان عصر مفرغ، از او پيشرفته تر است، چرا كه ابزار توليدش از سنگ به مفرغ تكامل يافته است. مهم ابزار توليد غذاست و اگراين قوم كه ابزارش پيشرفته تر شده است قوم لوط هم باشد، در تفسير مادي تاريخ تفاوتي نمي كند.
لازمه ي ادراك مفهوم پيشرفت در مرحله ي بعد اين است كه همه ي وقايع و اعصار شرم آور تاريخ غرب را به عنوان مرحله اي از پيشرفت تلقي كنيد. اگر شما في المثل دوران برده داري را در اروپا و آمريكا مرحله اي از پيشرفت محسوب نداريد، چگونه مي توانيد اعتقاد داشته باشيد كه بشر پيشرفتي مستقيم و بي وقفه داشته است؟ سيدني پولارد با صراحت پيدايش و توسعه ي بردگي را يكي از نقاط روشن سير تكاملي بشر مي داند و تنها او نيست كه اينگونه مي انديشد؛ لازمه ي پذيرفتن انديشه ي ترقي همين است.
براي اثبات اين سير تكاملي مي توان به نقاط روشني اشاره كرد: استقرار اردوگاههاي دائمي چادرنشينان، پيدايش امپراتوريهاي رودكناران كه از نيروي آب استفاده مي كردند و به اوزان و مقياس و فن كتابت دسترسي داشتند؛ استخراج و تصفيه ي مفرغ و آهن؛ و يا پيدايش و توسعه ي بردگي. ولي اين ترقيات صدها و هزارها سال طول مي كشيد، و حركتش بقدري كند بود كه براي مردم روزگاران قديم قابل مشاهده نبود...(18)
نقاط روشني كه او براي اثبات سير تكاملي خويش ذكر كرده است مؤيدي بر مدعاي ماست: اسكان عشاير كوچ رو (آغاز مدنيت)؛ پيدايش امپراتوري هايي با ابزار توليد متكامل؛ باز هم تكامل بيشتر ابزار توليد در تصفيه ي مفرغ و آهن؛ پيدايش و توسعه ي برده داري (شناخت نيروي كار و استفاده از برده ها در جهت تأمين نيروي كار لازم براي پيشرفت توليد) و...
مرحله ي بعدي سيري كه سيدني پولارد براي تاريخ ترسيم كرده است بايد به اينجا برسد: ايجاد كارخانه هاي بزرگ و جايگزين كردن نيروي كارگرها به جاي برده ها و بالأخره اتوماسيون (ماشينيسم و خودكاري).
به راستي چرا غرب اين همه در عمق تفكرات استكباري و امپرياليستي خويش غرق شده است كه شناعت اين نحوه ي تحليل تاريخ را ادراك نمي كند و اين خزعبلات را به عنوان تاريخ تمدن به خورد ملت هاي جهان داده است؟
نگاهي به تاريخ برده داري در اروپا و آمريكا مي تواند ما را بيشتر به عمق فاجعه نزديك كند. نيروي كار ميليون ها برده ي سياهپوستي كه از آفريقا ربوده مي شدند و در بازارهاي علني برده فروشي به فروش مي رفتند و به عنوان حيواناتي كاركن در مزارع به بيگاري كشيده مي شدند، آمريكا را آمريكا كرده و غرب را به اين سطح از توسعه ي اقتصادي كشانده است. آيا اين دوران اسف بار و شرم آور تاريخ زندگي بشر را بايد به مثابه «نقطه اي روشن از پيشرفت» نگريست يا به عنوان مرحله اي تاريك از هبوط بشر و تفسير عيني اين آيه ي مباركه كه ظهر الفساد في البر و البحر بما كسبت أيدي الناس(19)؟ كدام يك؟
توسعه ي اقتصادي ـ به مفهوم رايج ـ نياز به نيروي كار دارد. براي آن كه تاريخ را بر اين مبنا تفسير مي كند، اصل پيشرفت توسعه ي اقتصادي است و براي او چه تفاوتي مي كند كه اين نيروي كار از كجا تأمين شود؟ با عرض پوزش، چه تفاوتي مي كند كه اين نيروي كار را قاطرها توليد كنند يا برده ها؟ غرب مي خواهد توسعه ي اقتصادي پيدا كند و اين را تنها معيار و محك پيشرفت و ترقي مي داند و توسعه، نياز به نيروي كار دارد. اين نيروي كار از هر كجا تأمين شود گامي به سوي ترقي است. ما در فصل هاي آينده در باب تاريخ، اگر خدا بخواهد، خواهيم گفت كه صورت آرماني يا صورت مثالي غرب تمدن يونان و روم باستان است و نه عجب اگر آنها نيز مردم غير خويش را «بربر» مي دانستند و نيروي كار مورد نياز خود را از طريق برده داري تأمين مي كردند.
امروز آنچنان كه سيدني پولارد در مقدمه ي كتاب گفته است انديشه ي ترقي را مذهب جديد يا جانشين جديد مذهب مي نامند و او اذعان دارد كه اين نام گذاري چندان بي دليل نيست. اگر غايت و آرمان بشر «تمتع بيشتر از حيات دنيايي با هر قيمت ممكن» باشد، پر روشن است كه تكنولوژي، محصول معجزه آساي علوم جديد، حلال همه ي مشكلات خواهد شد. تكنولوژي خواهد توانست كه غلبه ي بشر را بر طبيعت و محيط خويش تحقق بخشد و ابزار و روش هاي توليد را به مرزي از پيشرفت برساند كه انسان حتي مقتدرتر از خدايان يونان باستان و مرفه تر از اشراف تمدن باستاني روم و يونان زندگي كند.
اگر اينچنين باشد، تكنولوژي بتي مقدس است و بايد علم را كه زمينه ي پيدايش اين معجزه ي زميني را فراهم آورده پرستيد. متفكران قرن هفدهم و هيجدهم با انطباق فرضيه هاي عوام پسندانه ي علوم جديد بر جهان و فرض يك سير خطي مستقيم تاريخي براي پيشرفت ابزار و روش هاي توليد غذا و پرستش تكنولوژي، به انديشه ي دترمينيستي ترقي دست يافتند. بنا بر اين انديشه، انسان امروز نسبت به همه ي زمان هاي گذشته در بالاترين حد از پيشرفت و ترقي قرار گرفته است و (العياذبالله) جاي هيچ ترديدي وجود ندارد كه مردم امروز در مقايسه با حضرت رسول اكرم(ص) و اصحاب و اولاد او بينش عالمانه تر و حقيقي تري نسبت به جهان آفرينش دارند. به راستي چرا مردم غرب به اين حد از عجب گرفتار آمده اند؟
معناي تكامل و تعالي تدريجي انسان در معارف ما با آنچه كه غربي ها در باب ترقي دترمينيستي بشر مي گويند زمين تا آسمان متفاوت است. تكامل و تعالي براي ما اصالتاً يك اعتلاي معنوي است كه لاجرم داراي آثار و بركات دنيايي نيز هست. ما نيز نوعي تعالي و تكامل كه ناشي از حركت جوهريه است براي انسان قائل هستيم، اما اين صيرورت تكاملي هرگز يك سير خطي مستقيم و بي وقفه را در جهت تمتع هر چه بيشتر از حيات دنيايي طي نمي كند.
پي نوشت ها:
١. اين عصر اصلاً عصر تفرقه است. وحدت و اتحاد ناشي از توحيد است و انسانيت هر چه از توحيد به سوي شرك و الحاد گرايش پيدا كند، بيشتر و بيشتر به سمت تفرقه در همه ي زمينه ها پيش خواهد رفت. پيدايش ايسم هاي متعدد در تفكر بشر امروز، في نفسه تأييدي بر همين سخن است و نياز به هيچ دليل ديگري نيست.
٢. رنه گنون، سيطره ي كميت و علائم آخر زمان، عليمحمد كاردان، مركز نشر دانشگاهي، تهران، ١٣٦١.
3.سپس به آسمان استوا فرمود و آن دودي بود و به آسمان و زمين گفت كه با طوع و رغبت يا به جبر و كراهت به سوي من بشتابيد. عرض كردند كه با شوق و رغبت مي آييم.
4. خداست كه خلقت را آغاز فرموده است و سپس آن را باز خواهد گرداند. آنگاه به سوي او رجعت خواهيد كرد.
5. بازگشت به سوي آفريدگار توست.
6. بقره / ١٥٦
7. آل عمران / ٥٤
8. اين سنت الهي است كه از پيش جريان داشته است و ابدا در سنت خدا تبديل و تغييري نخواهي يافت.
9. احزاب/ ٧٢
10. progress
11. The Idea of Progress
12. سيدني پولارد، انديشه ي ترقي تاريخ و جامعه، حسين اسدپور پيرانفر، اميركبير، تهران، ١٣٥٤، ص ٢٠.
13. انديشه ي ترقي...، ص ١٥.
14. انديشه ي ترقي...، ص ٢١.
15.انديشه ي ترقي...، ص ٢١.
16. Edmond Leach
17. انديشه ي ترقي...، صص ١٠ و ١١.
18. انديشه ي ترقي...، ص١٦.
19. روم / ٤١
منبع : نرم افزار چند رسانه اي هنر خاكي منتشر شده توسط موسسه فرهنگي هنري شهيد آويني
نظر شما