خادم الرضا (ع)، حافظ قرآن پاسدار شهید مهدی شعبانی به روایت خواهر شهید

با شهدا معامله می‌کنم...

فاطمه شعبانی گفت: برادرم هم در لباس پاسداری بود، هم در لباس خادمی اهل بیت (ع). در چایخانه حرم امام رضا (ع) مشغول خدمت بود. افتخار می‌کرد که چای‌ریز زائران امام است. می‌گفت این کار برایش از صد تا پست و مقام بالاتر است.

برادرم جوانی با روحی بزرگ و قلبی آسمانی بود/ «مهدی» افتخار می‌کرد که چای‌ریز زائران امام رضا است

به گزارش نوید شاهد، فاطمه شعبانی، خواهر شهید والامقام «مهدی شعبانی»، در گفت‌وگو با خبرنگار «نوید شاهد»، از زندگی سراسر نور و معنویت تنها برادرش گفت؛ جوانی که با وجود سن کم، روحی بلند، ایمانی ریشه‌دار و دلی عاشق خدا و ولایت داشت و سرانجام بال در بال فرشتگان گشود و به وصال معشوق رسید.

 

خواهر این شهید والامقام در ابتدا گفت: شهید مهدی شعبانی، در بیست‌ویکمین روز از آبان‌ماه ۱۳۸۰ در تهران دیده به جهان گشود. او تنها پسر خانواده، دلبند پدر و مادرم و امید خواهرش بود. اما هیچ‌گاه جایگاهش را به عنوان تنها پسر خانواده بهانه‌ای برای خواستن و طلب نکرد، بلکه از همان کودکی چنان متواضع، آرام و مهربان بود که هر کسی او را می‌دید، جز پاکی و نجابت در نگاهش نمی‌یافت.

 

خواهر این شهید در وصف برادرش بیان کرد: مهدی از همان دوران کودکی با بچه‌های دیگر فرق داشت. خیلی‌ها شاید در آن سن، هنوز دنبال بازی و سرگرمی‌های کودکانه باشند، اما مهدی از همان روزهای اول، آرام، متین و به‌شدت مودب بود. اهل دعوا و بگومگو نبود. همیشه کوتاه می‌آمد. حتی در بحث با من که خواهرش بودم.

 

فاطمه با اشک در چشم اما لبخند بر لب ادامه داد: مهدی، مظلومیتی داشت که زبان از وصفش قاصر است. صورتش همیشه نورانی بود. نمی‌دانم چطور می‌شد، ولی هر بار نگاهش می‌کردم، حس می‌کردم این بچه برای دنیا ساخته نشده او آمده بود، تا طعم شیرین زندگی را به ما بیاموزد و سپس پر بکشد.

 

وی افزود: یکی یه دونه پسر خانواده ما از کودکی عاشق قرآن بود. درکودکی و نوجوانی موفق به حفظ جزء ۳۰ قرآن کریم شد و از همان زمان، انس با آیات الهی را مسیر زندگی خود قرار داد. او در طول سال‌های نوجوانی و جوانی، تمام زندگی‌اش را وقف قرآن کرد، به حدی که بعدها به حافظ کل قرآن تبدیل شد و به‌عنوان استاد در این مسیر نورانی به دیگران نیز آموزش می‌داد. در کنار این مسیر قرآنی، مهدی به شدت علاقه‌مند به فعالیت‌های جهادی و خدمت‌رسانی به مردم بود و همیشه از کمک به نیازمندان دریغ نمی‌کرد. بخشندگی‌اش زبانزد همه اقوام و دوستان بود.

 

فاطمه شعبانی درباره شخصیت انسانی و رفتارهای معنوی مهدی با کودکان گفت: او نسبت به بچه‌ها احساس خاصی داشت و در برابر آنها بسیار متواضع بود. همیشه می‌گفت: «در برابر کودک‌ها احساس شرم می‌کنم، چون قد من بلنده و بچه‌ها برای دیدن صورتم باید سرشون رو بالا بگیرن. دوست ندارم آنها به بالا نگاه کنند.» این‌قدر با لطافت روح حرف می‌زد که آدم شرم می‌کرد از این همه خاکی بودن. وقتی بچه‌ای به او نزدیک می‌شد، زانو می‌زد و در سطح نگاهش با او حرف می‌زد. برایش احترام به کودک یک اصل بود، نه یک کار قشنگ.

 برادرم جوانی با روحی بزرگ و قلبی آسمانی بود/ «مهدی» افتخار می‌کرد که چای‌ریز زائران امام رضا است

خواهر شهید مهدی شعبانی با اشاره به اینکه برادرش در مسیر علم موفق بود، اظهار داشت: در کنکور سراسری رشته «علوم قرآن و حدیث» پذیرفته شد و تا ترم پنجم دانشگاه را با موفقیت گذراند. اما در نهایت، با تأمل و نیّتی پاک، تصمیم گرفت درس را رها کند و تمام‌قد وارد مسیر خدمت در سپاه شود. انتخابی که از سر علاقه نبود، بلکه از سر احساس مسئولیت و عشق به ولایت و امام زمان(عج) بود.

 

فاطمه با بغضی که راه گلویش را بسته بود، اما با افتخار گفت: مهدی همیشه می‌گفت: «من می‌ترسم که امام زمان بیاد و من سربازش نباشم. من می‌خوام مستقیم خدمت ایشون برسم، بدون واسطه.» همین دغدغه باعث شد راه خدمت در سپاه رو انتخاب کنه. هم در لباس پاسداری بود، هم در لباس خادمی اهل بیت (ع). در چایخانه حرم امام رضا (ع) مشغول خدمت بود. افتخار می‌کرد که چای‌ریز زائران امام است. می‌گفت این کار برایش از صد تا پست و مقام بالاتر است.

 

روزی که خبر شهادت مهدی رسید، ابتدا به خانواده اعلام شد که او مجروح شده است. فاطمه شعبانی آن لحظات را چنین توصیف کرد: وقتی گفتند مهدی مجروح شده، با تمام وجودم باور کردم که به‌زودی برمی‌گردد. اما وقتی همکاران پدرم آمدند و نگاه‌شان را دیدم، دلم ریخت. فهمیدم مهدی دیگه برنمی‌گرده. اما بعدش، یک حس آرامش عجیبی در دلم نشست. گفتم: «الحمدلله به آرزوش رسید.»

 

وی به خاطره‌ای اشاره کرد و گفت: مهدی از ۱۹ سالگی، هر شب جمعه به قطعه شهدا در بهشت زهرا می‌رفت. مخصوصاً از وقتی شهید آرمان علی‌وردی به شهادت رسید، شبانه‌روز کنار مزارش بود. با او حرف می‌زد، نجوا می‌کرد، اشک می‌ریخت. گاهی به ما می‌گفت: «من دارم با شهدا معامله می‌کنم.» من یقین دارم که آنجا، حاجتش را گرفت.

 

خواهر این شهید والامقام افزود: به محض آغاز حمله دشمن، صبح جمعه‌ای که هنوز سپیده نزده بود، با مهدی تماس گرفتند. آن زمان در مشهد بود و مشغول خادمی در چایخانه امام رضا(ع). بدون لحظه‌ای درنگ، بلیت گرفت و زودتر از موعد به تهران برگشت تا صبح در محل کارش حاضر باشد. دیگر ندیدیمش آن روز رفت و دیگر برنگشت.

خواهر شهید در پایان، با چشمانی اشک‌آلود اما دلی استوار، چنین گفت: مهدی در یکی از فیلم‌هایی که برای ما گذاشته، درباره شهادت صحبت می‌کند. با نگاهی مطمئن می‌گوید که شهادت راه رستگاری‌ست. حالا من با همه داغ دلم، از ته قلب خوشحالم. آرزو می‌کنم روزی برسد که او شفاعت‌مان کند. و من هم بتوانم فرزندانم را همچون مهدی، برای اسلام، انقلاب و ولایت فقیه تربیت کنم. بله، داغش سنگین است، اما ما در مکتب حضرت آقا یاد گرفته‌ایم که خون شهید، پایه‌های دشمنی چون اسرائیل را فرو می‌ریزد. به برکت این خون‌های پاک، پیروزی قطعی‌ست و نابودی اسرائیل حتمی.

انتهای پیام/ ر

برچسب ها
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده