گزارش اختصاصی نوید شاهد/

وداعی عاشورایی با شهدای حمله تروریستی اسرائیل در بهشت زهرا (س)

چهارشنبه, ۱۱ تير ۱۴۰۴ ساعت ۲۲:۴۴
در گرمای تند تابستان و میان ازدحام جمعیت عزادار، مراسم تشییع شهدای حمله تروریستی اسرائیل در قطعه ۴۲ بهشت زهرا برگزار شد؛ جایی که اشک‌ها و نوای یا حسین، فضای عاشورایی آن روز را شکل داد و یادآور روزهای داغ کربلا بود. مادران، خواهران و فرزندان، همراه با مردم ایران، در وداعی ماندگار، از قهرمانان وطن خود که راهشان را در مسیر شهادت پیمودند، تجلیل کردند.

وداعی عاشورایی با شهدای حمله تروریستی اسرائیل در بهشت زهرا (س)

به گزارش خبرنگار نوید شاهد؛ وقتی به آنجا رسیدم  خورشید درست وسط آسمان بود؛ در مسیر چشمم به تابلوی «قطعه ۴۲؛ قطعه شهدای حمله تروریستی اسراییل» افتاد؛ درست درب ورودی بهشت زهرای تهران. 

پیاده شدنم از ماشین و رسیدن به قطعه ۴۲ با پیاده روی قسمتی از مسیر همراه بود؛ جایی در نزدیکی میدان ۷۲ تن؛ ناخودآگاه برای پیدا کردن مسیر چشمم به تابلویی از شهدای شاخص و آدرس مزار هرکدام از آنها می افتد؛ شهدایی که در میان آنها اسامی از فرمانده، رزمنده، قاضی، مهندس، دانشجو ‌حتی دانش آموز میخورد؛ در میان آنها نام شهید حادثه تروریستی کرمان شهیده «فائزه رحیمی» بیشتر از همه تکانم می‌دهد؛ دانشجو معلم و دختر جوانی که اسراییل جوانی اش را از او گرفت. 

وداعی عاشورایی با شهدای حمله تروریستی اسرائیل در بهشت زهرا (س)

به مسیرم ادامه میدهم و در گرماگرم هوا؛ خودم را به سالن تطهیر میرساتم؛ قطعه و جمعیت آهسته‌آهسته از ورودی‌ها وارد می‌شوند و گروه گروه، بی‌صدا، با چهره‌هایی در هم، با دل‌هایی پر از درد و بغضی گره‌خورده در گلو به هم می رسند. 

در حال تکمیل///وداعی عاشورایی با شهدای حمله تروریستی اسرائیل در بهشت زهرا (س)

چشمانم به انتهای صف نگاه می‌کند اما انگار پایانی ندارد. سیل مردمی که آمده بودند بدرقه‌ی مردانی را ببینند که عاشق وطن‌شان بودند. صدای مداح، از بلندگوها در فضا می‌پیچید. آرام، غمگین، عاشورایی.

مردم بی‌قرارند، سینه می‌زدنند و اشک می‌ریزتد، بعضی در سکوت. بعضی با ضجه. بعضی‌ها نشسته بودند کنار مزارها، با چهره‌هایی سنگی، اما چشم‌هایی که خون می‌گریستند.

خودم را همراه جمعیت و وسط آنان می اندازم تا همراه آنان شهید‌ حسین یاور یاد را تا منزل ایدی اش مشایعت کنم، تقریبا در انتهای سیل جمعیت هستم که چشمم به زنی مسن می افتد، او نسبتی دور با شهید یاور یاد دارد؛ با نگاهی به چشمانش سعی می‌کنم همدلی درونم را با او شریک شوم و تسلیتی کوتاه میگویم تا بتوانم سر صحبت را با او باز کنم؛ به خودم جرات میدهم و در میانه های گریه ها از او میپرسم چقدر شهید را می شناسید؟ در جوابم هق هق کنان می‌گوید : «جگرم خون است؛ حسین تنها پسر مادرش بود» گریه امانش را میبرد و ادامه می‌دهد: «مادرش با خون جگر و سختی او را بزرگ کرد» برایم حرفش دردناک است و سعی می‌کنم همدردی ام با او کارم را تحت تاثیر قرار ندهد؛ دستی بر شانه اش مبکشم و ارام از کنار جمعیت به جلوی صف می ایم ؛ مداح از مردم میخواهد تا با نوای یا حسین یا حسینش که شور زیادی به جمعیت داده بود همراه شوند؛ حسین حالا روی دوش مردم و خانواده در منزل ابدی اش گذاشته می‌شود؛ غم و شور عجیبی همه جا را گرفته؛ سعی می‌کنم از کنارهای قبر فاصله بگیرم، وداع خانواده با او سخت تر می‌شود؛ و فقط خانواده اش بالای سرش هستند؛ 

چشمم به دو خانمی می افتد که دور تر ایستاده اند و سعی می‌کنند بتوانند گریه های بی امانشان را کنترل کنند؛ بر سینه می زنند و زیر لب میگویند: «حسین جان عمه به قربانت شود» نگاه پر از سوالم به نگاهشان گره می خورد. میگویند« حسین ۳۹ سالش بود؛ توی نیروی انتظامی خدمت می‌کرد. خیلی مهربان بود و عاشق شهدا؛ همیشه به خانواده شهدا سر میزد و همیشه میگفت عمه دعا کن قشنگ بمیرم؛ دعا کن شهادت نصیبم بشه، آخرشم که به چیزی که برازنده اش بود رسید» و حالا آن عاشق، آرام خوابیده بود. زیر خاک. در ششم محرم.

صدای مداح دوباره مرا به خودم می آورد؛ «ای مردم امروز عاشورایی دیگر است؛ شهید دیگری آوردند، شهید رضا درودیان را بدرقه کنید» در حجم عظیمی از خاک و غم ده قدم آنطرف تر مزار شهید درودیان را پیدا می‌کنم؛ دختری را می بینم که مویه و گریه امانش نمیدهد؛ با دستان لرزان خاک مزار پدرش را در دست می‌گیرد و بر سرش می ریزد؛ تا فرصتی پیدا شود. و پیکر را بیاورند او را در آغوش میگیرم و میگویم: «ما مردم ایران هم غم شما را میخوریم؛ تو تنها نیستی» بغضش بیشتر می ترکد؛ اسمش نگار است؛ در جوابم سری به نشانه قدردانی تکان می‌دهد و می‌گوید: « شکر خدا که پدرم به آرزویش رسید؛ برای پدرم خوشحالم؛ بغض و گریه ام هم فقط نشانی از دلتنگی برای جای خالی اش است» 

در حال تکمیل///وداعی عاشورایی با شهدای حمله تروریستی اسرائیل در بهشت زهرا (س)

جلوتر و جایی دیگر، مردی مسن با پیرهن مشکی خاک‌گرفته، با دستی لرزان، شال مشکی‌اش را مرتب می‌کند و به مردم می‌گوید: «رضا جانباز بود، جانباز گردان عمار… همیشه می‌گفت من میخواهم مانند برادرم شهید شم، حالا هم رفت پیشش…خوش‌به‌حال‌شون.»

دختر شهید درودیان حالا پیکر پدر را از دور می بیند و برایش دست تکان می‌دهد؛ گویی دختر خردسالی است که پدر را از دور می بیند و ذوق در آغوش کشیده شدن دارد، 

در لابه‌لای ازدحام جمعیت، نام دو جوان هم در میان بود؛ شهید داوود محمدی و شهید مهدیار پوریامین.. مهدیار فقط ۲۲ سال داشت. گفته بودند در محله‌شان او را همه می‌شناختند. ساده، آرام، خاکی. حالا دیگر خودش یکی از همان شهدا شده بود.

وداعی عاشورایی با شهدای حمله تروریستی اسرائیل در بهشت زهرا (س)

کمی آن‌سوتر، زن میان‌سالی در کنار همسرش بی‌صدا اشک می‌ریخت. بر مزار فرزندی نشسته است که نه نظامی بود و نه شخصیتی سیاسی داشت؛ دختری که در منزلش خوابید اما دیگر بیدار نشد.

فضا کم‌کم سنگین‌تر شد. تابوت‌ها یکی یکی را آوردند. چند نفر بی‌اختیار روی زمین نشستند. کسی گفت: «الله اکبر…» و ناگهان جمعیت سینه زد. «این چه شورش است که در خلق عالم است…»

ناخودآگاه، خودم را در صحنه‌ای از کربلا دیدم. این‌جا هم مادر بود. خواهر بود. دختر خردسال بود. این‌جا هم تابوت‌ها بوی عطری غریب می‌دادند؛ نه از گل، از خون… از شرافت.مردی از جمعیت فریاد زد: «ای شهید… راهت ادامه دارد!»

در لحظاتی که تابوت‌ها به سمت مزارها برده می‌شد، مردم بی‌اختیار دنبالشان راه افتاده بودند. بعضی‌ها خاک بر سر می‌ریختند. بعضی فقط آرام اشک می‌ریختند و دعا می‌خواندند.

هیچ‌کس نمی‌خواست آن صحنه تمام شود، اما در عین حال، انگار همه منتظر بودند این وداع، ختم به عهد شود؛ عهدی دوباره با شهدا، با حسین، با راهی که از عاشورا تا امروز کشیده شده است.

وقتی مراسم تمام شد، هنوز هیچ‌کس دل رفتن نداشت. دو بانو و یک آقا پرچم های حرم حضرت اباعبدالله الحسین (ع) و امام رضا (ع) را آورده اند تا شاید بتوانند با پرچم گردانی میان مردم مرهمی بر دلهای زخمی مردم داغدیده باشند.

در حال تکمیل///وداعی عاشورایی با شهدای حمله تروریستی اسرائیل در بهشت زهرا (س)

مردم آرام در محوطه پخش شدند. بعضی کنار مزارها نشستند. دخترک‌ها روی سنگ مزار پدرشان گل می‌چیدند. مردی قرآنی از جیبش درآورد و زیر لب زمزمه کرد: «ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل‌الله أمواتا…» اما در دل آن سکوت، چیزی روشن‌تر از همیشه بود؛چراغی از ایمان، از عشق، از ایستادگی.

مادران و پدران و همسرانی دیگر بر مزار شهدایشان نشسته اند و گویی هنوز باور ندارند که چرا و به کدامین گناه دیگر عزیزشان را ندارند. 

در حال تکمیل///وداعی عاشورایی با شهدای حمله تروریستی اسرائیل در بهشت زهرا (س)

این‌ها فقط تشییع شهید نبود. این مراسم تکرار عاشورا بود. با قهرمانانی که از دل مردم برخاسته بودند. با زنانی که چون زینب، در دل داغ، پیام‌آور بودند. و با مردمی که چون بنی‌هاشم، در کنار هم ایستاده بودند. شهادت پایان نبود. آغاز مسیری بود که روشن‌تر از همیشه ادامه دارد.

در حال تکمیل///وداعی عاشورایی با شهدای حمله تروریستی اسرائیل در بهشت زهرا (س)

انتهای گزارش/ آ

برچسب ها
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده