شهید «محمد کچویی»؛ پناه زندانیان بود
به گزارش خبرنگار نوید شاهد، هشتم تیر 1360، یک روز پس از عاشورای خونرنگ 7 تیر و شهادت آیت الله دکتر بهشتی و یاران در حادثه انفجار دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی توسط عوامل منافقین، یک جنایت تروریستی دیگر توسط این گروه رقم خورد و محمد کچویی ریاست زندان اوین توسط یکی از عوامل نفوذی این گروهک جنایتکار در قالب کادر حفاظت زندان، در محل خدمت خود به شهادت رسید. طبق قرار قبلی میان کاظم افجهای (از به ظاهر توابین منافقین که توبه تاکتیکی کرده و جزو نگهبانان شده بود) و برخی دیگر از رابطین منافقین به سرکردگی محمدرضا سعادتی (عضو مرکزیت منافقین) در زندان، قرار بود اعضای یک هیئت قضائی متشکل از 24 نفر از جمله آیتالله قدوسی، آیتالله محمدی گیلانی، سید اسدالله لاجوردی به عنوان حاکم شرع و دادستان انقلاب تهران و... هنگام بازدید از زندان، ترور شوند. اما فداکاری شهید کچویی موجب شد تا این قصد شوم به اجرا درنیامده و خود کچویی به آرزوی همیشگیاش یعنی شهادت، نائل شود.
مبارزی که از 13 سالگی با 15 خرداد 42، سرباز خمینی شد
محمد کچوئی در 10 مرداد 1329 در روستای حاجآباد از توابع فشافویه تهران به دنیا آمد. او فرزند سوم خانواده بود. پدر او رمضان نام داشت و در شهربانی تهران مشغول به کار بود. محمد، تحصیلات خود را تا ششم ابتدایی ادامه داد اما به دلیل اوضاع بد اقتصادی خانواده، به کار در بازار روی آورد و در کارگاه صحافی مشغول به کار شد. محمد بعد از ترک تحصیل و ورود به بازار کار، به علت موقعیت شغلی که پبدا میکند در ارتباط با برخی از شخصیتهای مبارز قرار میگیرد، همین ارتباط مقدمه ورود وی به عرصه مبارزه سیاسی را فراهم میکند. محمد کچویی از مبارزان مصمم، مخلص و مومن به مکتب امام خمینی (ره) بود که از خرداد 1342 یعنی در سن 13 سالگی در کارگاه صحافی که درآن کار میکرد، با شهید محمد بخارایی آشنا شد و توسط او، به هیئتهای موتلفه اسلامی پیوست. پس از شهادت بخارایی، محمد کچویی به عضویت هیئت انصارالحسین درآمد و در همین هیئت که عمدتاً در خیابان ایران تشکیل میشد، به کلاسهای درس شخصیتهایی مانند شهید بهشتی، شهید مطهری و آیتالله خامنهای راه یافت. در همین دوره و در کلاسهای درس عربی هیئت مکتب القرآن، با عزت شاهی از مبارزان باسابقه قبل انقلاب آشنا شد و فعالیتهای انقلابی خود را ادامه داد. او از ابتدا معتقد به ایجاد حکومت اسلامی بود. کچویی در این هیئتها از یکسو به تکثیر و توزیع و پخش اعلامیهها و سخنرانیهای حضرت امام میپرداخت و از سوی دیگر در ارتباط با انقلابیونی مانند عزت شاهی، در جریان مبارزه مسلحانه قرار داشت. اسناد ساواک، کچویی را فردی متعصب و مؤمن که با دنبال نمودن فعالیتهای براندازی، جانبداری خویش از امام خمینی را به اثبات رسانده، معرفی میکند. او در سال 1349 در رابطه با توزیع اعلامیه حضرت امام تحت تعقیب قرار گرفت.
اتهام: اعتقاد به برقراری «حکومت اسلامی»
محمد کچویی با کشف مخفیگاهش در 24 تیر 1351 دستگیر شد. اتهام او اعتقاد به برقراری حکومت اسلامی و فعالیت به منظور براندازی رژیم مشروطه سلطنتی اعلام شد. ساواک در اقدامی ناموفق کوشید تا از طریق کچویی ردّی از عزت شاهی که او شاگرد مغازهاش بود، بیابد. به همین دلیل مدت یک سال تحت شکنجههای گوناگون در زندان به سر برد. خود کچویی در مصاحبهای درباره دوران پس از نخستین دستگیریاش گفته است: «... یکراست مرا به زندان قزل قلعه بردند و بازجوییها و شکنجهها شروع شد. اما چیزی دستگیرشان نشد. هیچ مطلبی از من لو نرفت. هر مسئله و هر موضوعی را به نحوی توجیه میکردم، مدرکی علیه من نداشتند. کل بازجویی و حرفهایی که زدم، دوازده صفحه شد. مدرکی در پروندهام نبود، هرچه بود اعترافات دیگران بود که زیر بار آن نرفتم، فقط قبول کردم که یک بار بستهای اعلامیه را که به دکانم انداخته بودند، کسی که آنجا بود خواست آن را بردارد، من هم قبول کردم، اگر غیر از این میگفتم باید چند نفر را لو میدادم...» عزت شاهی از مبارزان قدیمی و از دوستان همراه، درباره نخستین دستگیری شهید کچویی میگوید: «گویا او را خیلی شکنجه میکنند ولی او اطلاع و خبری از من درز نمیدهد، البته امکان دادن نشان و آدرس هم نداشت، چرا که تماسهای من با او یکطرفه بود، اما میتوانست برخی از رفقای مرا لو بدهد، که نداده و به خاطر من مقاومت کرده بود. بعد از یک سال و خردهای وقتی دیدند حرفی از او در نمیآید با گرفتن تعهد مبنی بر پرهیز از فعالیتهای سیاسی و معرفی کسانی که به او مراجعه میکنند، آزادش کردند.» کچویی البته ارتباطات گستردهای با گروههای دیگری همچون گروه شهید لاجوردی در تکثیر اعلامیه و... داشت که این ارتباطات هرگز لو نرفت. اما دیری نپایید که کچویی دوباره دستگیر شد. عزت شاهی میگوید: «بعد از مدتی چند تا از بچهها سراغش میروند و میگویند که ما میخواهیم برویم مشهد و اسلحه بگیریم، تو به ما کمک کن. کچویی گفته بود... شاید خود ساواکیها به شما اسلحه بفروشند شما که آنها را نمیشناسید... بعد از مدتی دستگیر شدند و به همین ارتباط با کچویی اعتراف کردند، دوباره کچویی را دستگیر کردند که چرا به تعهدت عمل نکردی؟! لذا این بار به دلیل تکرار جرم به او حبس ابد دادند.» کچویی خودش ماجرای این دستگیری را اینگونه نقل کرده است: «قضایای من توسط بچههایی که در زندان مانده بودند لو رفت، یک درگیری در خانه تیمی در پشت گاراژ اتوبوسها پیش آمد. یک نفر فرار کرد و دو نفر کشته شدند، یکی هم دستگیر شد که او شاگرد من بود... در آن زمان وقتی رفتم در دکان دیدم منوچهری (شکنجهگر ساواک) با اکیپی آنجا را محاصره و تمام محل را زیر پوشش گرفته است...»
محمد کچویی، شکنجهشده و زخمخورده دوران مبارزه با رژیم شاه بود. خودش وقتی اواخر آذرماه 1358، دادگاه فرجالله سیفی کمانگر معروف به «کمالی» از شکنجهگران ساواک در حال برگزاری بود، به عنوان یکی از قربانیان شکنجههای کمالی، برای شهادت در محضر دادگاه، پشت میکروفون قرار گرفت و از وحشیگریهای او گفت: «در رابطه با کمالی شکایت دارم. شکنجههایی که او روی خود من انجام داد و یکی هم گزارشهای داخل زندانش است. سه چهار بار که مرا شکنجه داد همیشه مست بود... کمالی نمیدانست که اراده خدا پشتیبان این انقلاب است و تا زمانی که خدا بخواهد این انقلاب ماندگار است...»
رودرروی خط نفاق و التقاط
اما اینبار شهید کچویی در زندان، با ماهیت منافقین و التقاط و انحراف آنها آشنا شد. دورانی بود که سازمان مجاهدین خلق در بیرون زندان، اعلام تغییر ایدئولوژی و پذیرفتن مارکسیسم کرده بود و در درون زندان، امثال رجوی و خیابانی سعی میکردند با در اختیار گرفتن سرنخ اعضای این گروه در زندان، تسلط خود را حاکم کنند اما شهید کچویی در زندان علاوه بر تكمیل تحصیلات خود و مطالعات دینی در محضر برخی علمای حاضر در زندان، در کنار روحانیونی همچون آیتالله طالقانی، منتظری، لاهوتی، هاشمی رفسنجانی، آیتالله مهدوی کنی، آیتالله انواری، آیتالله ربانی شیرازی و همچنین مبارزینی مانند حاج مهدی عراقی، عسگراولاًدی، لاجوردی، اسدالله بادامچیان و... بسیاری از مسائل انقلاب را آموخت و در این مسیر با ترفندهای منافقین و گروههای مارکسیست آشنا شد. در همین ایام بود که علما و روحانیون در زندان، درباره تغییر ایدئولوژی سازمان به بحث مینشستند و سرانجام به این نتیجه رسیدند كه مبانی التقاطی مجاهدین موجب انحراف آنان گشته و ممكنترین راه برای محافظت فکری انقلابیون مسلمان از آفت التقاط در زندان، جدایی كامل مسلمانان از ماركسیستها است. شهید محمد کچویی در این اقدامات از فعالترین زندانیان بود که در مراحل مختلف به بحث با منافقین و افشای آنها برای دیگر زندانیان پرداخت.
از مسئول انتظامات «کمیته استقبال از امام» تا «دادستانی انقلاب»
بالاخره محمد کچویی در 28 خرداد 1356 از زندان آزاد شد. او پس از آزادی در متن مبارزاتی قرار گرفت که در آن ایام، روز به روز اوج بیشتری میگرفت. در حوادث منتهی به پیروزی انقلاب، فعالانه حضور داشت. با تشکیل کمیته استقبال از امام خمینی در مدرسه رفاه، مسئولیت انتظامات را برعهده داشت و برنامه ریزی و برقراری امنیت و نظم و تامین برق و چینش نیروهای انتظامات و... در کل مسیر ورود امام از فرودگاه تا بهشت زهرا، با هماهنگی شهید مطهری و اسدالله بادامچیان به عهده او بود. کچویی با پیروزی انقلاب (از بهمن ۵۷ تا تیرماه ۵۸) در دادستانی انقلاب تهران، مشغول فعالیت و همکاری برای محاکمه عوامل رژیم شاه و بقایای بازمانده از نظام ستمشاهی بود.
زندانبانی که پدر و پناه زندانیان بود
شهید کچویی در تیر سال 1358 به ریاست زندان اوین منصوب شد و بیش از ۲ سال اداره این زندان را برعهده داشت. در آن سالها اوین محل نگهداری زندانیان عضو گروهکهایی همانند فرقان و عاملین کودتای نوژه بود. شهید کچویی در طول دوران مدیریت زندان اوین به دلیل داشتن اخلاق نیکو و رأفت اسلامی و نقش ویژه در آگاهی و توبه عوامل گروهکهایی همانند فرقان و مجاهدین خلق به نام «پدر توابین» مشهور شد. بنا بر اظهارات شهید لاجوردی، رفتار کچویی با زندانیان به گونهای دارای منش مردانه و بزرگوارانه بود که وقتی به شهادت رسید، اکثر زندانیان میگفتند که پدرمان را از دست دادیم.
شهادت در محل و هنگام خدمت، به دست یک منافق تواب
حاج احمد قدیریان از معاونان سیداسدالله لاجوردی که خود در آن روز، شاهد این حادثه بوده، می گوید: «روز هشتم تیر 1360، جلسهای با حضور 24 تن از حکام شرع، آقای لاجوردی، آیتالله قدوسی، آیتالله گیلانی و چندین نفر دیگر از جمله خودم در دادسرا تشکیل شد. کاظم افجهای که متوجه قضیه شده بود، با هماهنگی سعادتی با اسلحه کلاشینکف که آن را روی رگبار گذاشته بود، پشت در جلسه قرار گرفت... آقای میرآبی و آقای غفارپور معاون قضائی، او را از آنجا بیرون کرده و با تندی به آقای کچویی گفتند این آدم خطرناکی است. منتها آقای کچویی به خاطر اینکه ایشان توبه کرده و بسیار انسان دلرحم و دلسوزی بود، نمیپذیرفت. بعد از اتمام جلسه، حکّام شرع در ضلع شرقی اوین زیر درختان محوطه نشسته بودند و پاسخگوی توضیحات و مسائل شرعی زندانیان بودند، در همین حال، افجهای به آنها نزدیک شد و اسلحه را به سمت آنها کشید... آقای کچویی (خود را در میان افجهای و هیئت قضائی قرار داد) و اسلحه خود را بیرون آورد اما قبل از آن، افجهای تیری به سر او زد. كچويی را به بيمارستان تجريش بردند كه در حين عمل جراحی، به شهادت رسيد. چندنفر ديگر از حكام شرع، مجروح شدند و محافظين آقای لاجوردی او را دستگير كرده، به پشتبام دادسرا بردند. هنگاميكه آقای لاجوردی از او بازجويی كرد كه برای چه اين كار را كردی؟ اسلحه را از كجا آوردی و غيره، ايشان اظهار داشت كه من تشنهام و درخواست يك ليوان آب كرد. بعداز اينكه آب را خورد، خود را از پشت بام به پايين پرت كرد. او را به بيمارستان رساندند، اما بعداز يكی دو ساعت به هلاكت رسيد.»
بیتاب رفتن به جبهه بود اما در سنگر خدمت، شهید شد
اقدام به ترور این شهید، ریشه در کینه عمیق منافقین از او در سالهای زندان پیش از انقلاب داشت همانگونه که درمورد دوست و معاون او اسدالله لاجوردی نیز چنین بود. او شهید بصیرت عمیق خود به ماهیت این جریان انحراف و خیانت شد و قربانی منافق توابی که با ظاهرسازی، ماهیت منافقانه خود را پنهان کرده بود و کچویی با همان دلرحمی و خلوص و صفای نیت، به تواب بودن حقیقی او اطمینان کرده بود. او شیفته و بیقرار رفتن به جبهه نبرد بود و در وصیتنامه خود نیز از این شوق و آرزوی خود گفت اما پیش از فراهم شدن مقدمات عزیمت به جبهه، تقدیرش آن بود که تنها ساعاتی پس از عروج عاشوراییان کربلای سرچشمه، همسفره و همسفر بهشتی و 72 یار حسین زمان گردد و همراه همه آنها «بهشتی» شود...