نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

روایتی از آخرین دقایق حیات شهید «باب‌اله کریمی»

روایتی از آخرین دقایق حیات شهید «باب‌اله کریمی»

«هشتم آبان ماه سال ۱۳۶۰ بود و سه‌شنبه، ما مقری داشتیم در میدان گوزنهای شهر مهاباد که برقراری امنیت این شهر و جلوگیری از سقوط آن توسط مخالفان نظام جمهوری اسلامی، به عهدهٔ ما بود. بچه‌های ما ۴ نفره و نوبتی در سطح شهر گشت‌زنی می‌کردند...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «باب‌اله کریمی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
آموختن علم در سنگر جبهه

آموختن علم در سنگر جبهه

همرزم شهید «باب‌اله کریمی» نقل می‌کند: «یک شب باب‌اله گفت: چون امام تکلیف کرده‌اند که درس بخوانیم من می‌خواهم همراه با جنگ و حضورم در جبهه از فرصت‌ها استفاده کرده و درس هم بخوانم. این را که گفت: من هم استقبال کرده و شروع کردم به آموزش او. دفتری تهیه کرده بود و من هم هر شب سرمشقی داده و درسش را پیگیری می‌کردم.»
غذایمان فقط یک بسته شکلات چند گرمی بود

غذایمان فقط یک بسته شکلات چند گرمی بود

خواهر شهید «احمد بقرائی نسب» نقل می‌کند: «به اتفاق خانواده به مشهد رفتیم اتاقی را کرایه کردیم، اما اطاق کوچک بود من رختخواب برادرم را بالای سرم پهن کردم و گفتم داداش: ببخشید که جایت تنگ است احمد به من گفت: خواهر جان این چیزی نیست وقتی ما در جنگ محاصره بودیم روز که می‌شد آن قدر آتش دشمن سنگین بود که ما نمی‌توانستیم حتی سرمان را از سنگر بیرون کنیم، ما حدود ۳۱۳ نفر بودیم که حدود ۳۰۰ نفر از رزمندگان شهید شده بودند؛ و ۱۳ نفر دیگر باقی مانده بودیم و ما ۱۳ روز سخت محاصره بودیم و غذایمان فقط یک بسته شکلات چند گرمی بود و حتی ما نمی‌توانستیم نمازمان را ایستاده بخوانیم...»
همه وظیفه داریم از اسلام دفاع کنیم

همه وظیفه داریم از اسلام دفاع کنیم

مادر شهید گرانقدر «احمد بقرائی نسب» در روایتی از فرزندش می‌گوید: «وقتی میخواست برود، پدرش گفت: احمد جان پوتین اندازه پای تو نیست و تو کم سن و سالی، ولی او گفت: پدر جان اگر من نروم چه کسی باید برود، همه وظیفه داریم از اسلام دفاع کنیم و باید جبهه‌ها را پُر کرد.»
مناجات خواندنی یک شهید دانش‌آموز

مناجات خواندنی یک شهید دانش‌آموز

شهید دانش آموز «محمودرضا استادنظری» در وصیت‌نامه‌اش می‌نگارد: «دوست دارم گوشه ای بنشینم و زیر لب صدایت کنم. چشمانم را به نقطه ای خیره کنم، تو هم مقابلم بنشینی و متوجه ات شوم. هی نگاهت کنم. آنقدر که از هوش بروم.»
پیشنهاد کشیدن نقاشی تصویر حضرت امام (ره)

پیشنهاد کشیدن نقاشی تصویر حضرت امام (ره)

از شهید «اکبر طحانی عبداللهی» نقل شده است: «سال ۱۳۵۷ کم کم درگیری‌های خیابانی شروع شده بود، در آن شرایط حساس، شهید طحانی پیشنهاد کشیدن نقاشی تصویر حضرت امام(قدس سره) بر روی دیوار روبروی مسجد جامع ملارد را به من داد و بنا شد شب همین کار را دور از چشم نیروهای گشت ژاندارمری انجام بدهیم. شب، به کمک بقیه بچه‌ها یک وانت جور کردیم و پشت وانت چند تخته بنایی گذاشتیم و شد داربست.»