مادر شهید والامقام «محمد موسوی» میگوید: پسرم هر وقت به جبهه میرفت خواهرش به او می گفت؛ رخت دامادیت را آماده میکنیم تا برگردی اما محمد میگفت؛ «رخت شهادتم را آماده کنید.»
جهانآرا حمیدی مادر شهید «رسول احمدی» میگوید: «یکبار که رسول به مرخصی آمده بود به خواهرش گفت؛ به من کمک کن تا وصیتنامهام را بنویسم. خواهرش نیز به او کمک کرد. صبح روز بعد لباسهایش را جمع کرد و به جبهه اعزام شد. یادم میآید که همانند گذشته با قرآن بدرقهاش کرده بودم.» در ادامه مصاحبه تصویری با مادر این شهید گرانقدر را در نوید شاهد میبینید.
پدر شهید گرانقدر «محمد گودرزی» میگوید: پسرم در دوران جنگ به بلوغ رسیده بود و فهم و درکش از جنگ خیلی زیاد بود. او انسان بااخلاصی بود و هر کاری انجام میداد برای رضای خدا بود.
فاطمه ملکیخو مادر شهید «حسین ملکیپرست» میگوید: «روزی که حسین قصد رفتن به جبهه را کرده بود، خودم لباسهایش را جمع کردم و او را راهی جبهه کردم. همرزمانش برایم تعریف کردند: زمان شهادت ذکر «یاحسین» بر لبانش بود.» در ادامه مصاحبه تصویری با مادر این شهید گرانقدر را در نوید شاهد میبینید.
مادر شهید والامقام «اردشیر مرادی» در خاطراتش از فرزند شهیدش می گوید: پسرم خیلی خوش اخلاق و خوش بیان بود. با رعیت و رفیق و فامیل یک رفتار دوستانه داشت و هیچگاه دل کسی را نکشست.
مادر شهید والامقام «اسفندیار نوروزی» در بیان خاطرات فرزندش می گوید: پسرم علاقه زیادی به جبهه داشت. تا قبل از سن سربازی به زور او را نگهداشتم که جبهه نرود ولی وقتی به سن سربازی رسید سریعا به جبهه رفت.