مادر شهید «غلامعلی صداقتی» نقل میکند: «گفتم: عیده! همه دارن لباس نو میخرن! اونوقت تو نمیخوای؟ خندید و گفت: مادر عزیزم! هر روز که من گناه نکنم، برام روز عیده.»
همرزم شهید «غلامعلی صداقتی» نقل میکند: «همیشه میگفت: این جنگ تموم میشه و بازنده اونهایی هستن که به انقلاب، دهانکجی کردن و انقلاب رو قبول نداشتن! سعی کنین نسبت به انقلاب بیتفاوت نباشین!»
مادر شهید «عباسعلی حیدرزاده» نقل میکند: «آخرین باری که به مرخصی آمد، قیافهاش خیلی نورانی شده بود. به من میگفت: دو تا وصیتنامه نوشتهام. گفته بود: اگر به شهادت رسیدم، مرا در بهشت زهرا دفن کنید.»
خواهر شهید «عباسعلی حیدرزاده» نقل میکند: «مادرشوهرم به او گفت: عباسجان! بیا داخل بنشین و قدری استراحت کن و بعد برو. این آخرین دیدارمان با عباس بود. لحظههای وداع من با او در بهشت زهرا بود. علاقه من و او مثال زدنی بود.»
برادر شهید «عباسعلی حیدرزاده» نقل میکند: «عباسعلی از جمله کسانی بود که نقش مهمی در سازماندهی نیروهای انقلابی در روستای ما داشت. وقتی در بازار تهران کار میکرد، جایگاه خوبی داشت. آنقدر از لحاظ علم، تقوا و اخلاق در سطح بالایی قرار داشت که در محل کار با ایشان به عنوان یک شاگرد برخورد نمیکردند.»
پدر شهید «سید مصطفی حسینی» نقل میکند: «یکی از آنها گفت: اهل تهرانم. برای شفای مریض به زیارت مرقد امام خمینی(ره) رفتیم و متوسل شدیم. یکی از ما امام رو در خواب دید. فرموده بود: برای شفای مریضتون به مزار شهدای شهر گرمسار برین و اونجا به شهید سید مصطفی حسینی متوسل بشین.»