محمدشفیع عزیزی، مردی با دستهای زخمخورده از کارگری و قلبی مالامال از عشق به وطن، در خانه محقرش در گوهردشت کرج، روایت زندگی پر فراز و نشیب خود را بازگو میکند. او که چهار پسر رزمنده تربیت کرد، امروز با سربلندی از حمیدرضا، کوچکترین فرزندش سخن میگوید؛ همان نوجوان سیزدهسالهای که با اشتیاقی آسمانی به جبهه شتافت و در هفدهسالگی، نامش را در دفتر شهدا ثبت کرد. این روایت، داستان کارگری است که نه با کلمات، بلکه با عمل ثابت کرد عشق به میهن را میتوان در سختترین شرایط زندگی نیز پرورش داد.
در آستانه روز کارگر به سراغ خاطرات مادر شهید زیدالله لازمی رفتیم؛ کارگر سادهای که هم در کارگاههای قرقرهسازی کرج با دستان پرصلابتش چرخ زندگی را میچرخاند و هم در خط مقدم جبهههای جنوب، با همان دستان پرتوان از خاک میهن دفاع کرد. این روایت، داستان زندگی کارگری است که مهریه همسرش را با پنجاه تومان شروع کرد و سرانجام با خون پاکش، مهریهای ابدی بر پیشانی تاریخ این سرزمین ثبت نمود. از مرغداری کرج تا شلمچه، از دستان آغشته به روغن ماشینآلات تا مشتهای گرهکرده در برابر دشمن - اینها فصلهای زندگی مردی است که ثابت کرد هم در کارگاه کارگر واقعی و هم در میدان نبرد، یک رزمنده است.
«حمیده نوادهقرهسید» مادر شهید«مسعود جوادی»از سی سال چشم به راهی مادر، سی سال انتظار برای بازگشت پسری که عطر نمازش هنوز در خانه میپیچید، برای نوید شاهد البرز روایت میکند. او از روزهای نوجوانی مسعود تا آن خواب عجیب دوستش که پیش از شهادت، سرنوشت او را با حضرت زینب(س) گره زد، می گوید.
نوید شاهد البرز گفتگویی با مادر شهید ارتشی «عبدالله زارعکار»؛ سرباز نیروی هوایی ارتش انجام داده است که نه با جنگنده بلکه با دلهای آهنین همرزمانش، از میهن دفاع کرد. این گفتگو را تقدیم مخاطبان می کنیم.
جانباز 65 درصد ارتشی بهروز هاشمی در گفتگو با نوید شاهد بیان میکند: «در لشکر ۲۸ کردستان، مسئولیت من رانندگی تانکر آب بود. در آن روزهای سخت، توپهای فرانسوی خرمشهر را زیر آتش گرفته بودند. ما در صحرای جفیر مستقر بودیم و هر روز با خطر مواجه بودیم. حملات شیمیایی دشمن همیشه بدون اخطار میآمد؛ تنها با بوی شکلات متوجه میشدیم که باید فوراً چفیهها را خیس کنیم و بر صورت ببندیم. ادامه این مصاحبه را بخوانید.»
مادر شهید روحانی «اسماعیل یزدانیار» در گفتوگو با نوید شاهد در روز بزرگداشت شهدا میگوید: «همیشه دعای کمیل در روستا را او برگزار میکرد. صدایش خوب بود. مردم همه برای دعای کمیل میآمدند. در جبهه هم مداحی و نوحه سرایی میکرد.»