دختر شهید «علی‌اصغر پازوکی»:

پدرم شهروندی بی‌ادعا و عاشق سرزمینش بود

حدیث پازوکی گفت: پدر من نه اهل حزب بود، نه اهل نمایش. نه هیچ‌وقت پشت تریبونی رفت، نه دنبال پست و مقام دوید. او فقط یک مرد معمولی بود؛ اما شریف. پدری که هیچ‌گاه، هیچ حقی را ضایع نکرد. حتی اگر آن حق، حق خودش بود.

پدرم تنها یک شهروند ساده بود؛ شریف، بی‌ادعا، و عاشق سرزمینش

به گزارش نوید شاهد، در دوم تیرماه ۱۴۰۴، حوالی ظهر، جنگنده‌های دشمن، آسمان تهران را شکافتند و آرامش محله‌ای قدیمی را به آتش کشیدند. یکی از این جان‌باختگان، شهروندی معمولی بود؛ شهید «علی‌اصغر پازوکی» پدری شریف، مردی مردم‌دار و کاسب باسابقه بازار تهران بود که در بی‌دفاع‌ترین شکل ممکن، با کت‌وشلوار، بی‌سلاح و بی‌پناه، به شهادت رسید. خبرنگار نوید شاهد در گفت‌وگویی با حدیث پازوکی، تنها دختر این شهید، از پدرش می‌گوید؛ پدری که فقط یک شهروند بود، اما در مظلومیت نظیر نداشت.

 

پدرم عضو هیچ جناحی نبود؛ فقط طرف مردم بود

حدیث پازوکی با چشمانی پر از خاطره، می‌گوید: پدر من نه اهل حزب بود، نه اهل نمایش. نه هیچ‌وقت پشت تریبونی رفت، نه دنبال پست و مقام دوید. او فقط یک مرد معمولی بود؛ اما شریف. پدری که هیچ‌گاه، هیچ حقی را ضایع نکرد. حتی اگر آن حق، حق خودش بود.

 

وی تاکید کرد: پدرم همیشه مردم‌مدار بود. از همان نوجوانی، در بازار تهران بزرگ شد؛ کار می‌کرد و درس می‌خواند.

 

فرزند شهید علی‌اصغر پازوکی ادامه داد: مردم به پدرم اعتماد داشتند. اگر قولی می‌داد، پایش می‌ایستاد. از سود خودش می‌زد که مبادا مشتری ناراضی برود. اعتباری که طی ۴۰ سال به دست آورده بود، با رفتار و انسانیتش ساخته شده بود، نه پول.

 

پدرم در هیئت امام حسین(ع)، نوکری می‌کرد؛ بی‌ادعا، بی‌ریا

وی با بغضی که آرام نمی‌شود، ادامه می‌دهد: از بچگی من یادم است که محرم‌ها، بابا با همان کت‌وشلوار بازار، اول وقت در هیئت امام حسین(ع) حاضر می‌شد. نه مداح بود، نه سخنران، اما نوکر واقعی بود و محرم برایش مقدس بود؛ عشق به امام حسین(ع) در عمق وجودش بود. تا آخرین محرم، یعنی محرم ۱۴۰۳، با همان تواضع، در هیئت خدمت کرد.

پدرم تنها یک شهروند ساده بود؛ شریف، بی‌ادعا، و عاشق سرزمینش

با وجود تجربه سفرهای مختلف خارجی در جوانی؛ وطن را انتخاب کرد

حدیث پازوکی در بخشی دیگر از صحبت‌هایش، با افتخار از گذشته پدرش می‌گوید: پدرم دوران جوانی فرصت زندگی در خارج از کشور را داشت. سفر زیاد رفته بود، امکانات داشت. اما هیچ‌وقت دلش نرفت که بماند. می‌گفت: «هیچ خاکی، برای من رنگ ایران را ندارد.»

خیلی از دوستانش، از شهر رفتند، خانه‌هایشان را فروختند و مهاجرت کردند. اما پدرم ماند. همیشه می‌گفت: ما مثل مردم افغانستان یا فلسطین نیستیم؛ ما ملت ایرانیم با هزاران سال تاریخ.» و تأکید داشت: «تهران، غزه نیست. ما پناه نمی‌بریم، می‌ایستیم. و ایستاد… تا جان داد.»

 

مطالعه‌اش از من بیشتر بود…

دختر شهید والامقام علی‌اصغر پازوکی از روحیه اهل‌تفکر و اندیشه پدرش چنین می‌گوید: بابا همیشه با خودش کتاب داشت. گاهی فکر می‌کردم مطالعه‌اش از منِ دانشجو هم بیشتر است. مجموعه کتاب ۱۰هزار سال تاریخ ایران را برای من خریده بود و با وسواس خاصی درباره هر دوره توضیح می‌داد. حافظه تاریخی‌اش شگفت‌انگیز بود.

 

وی افزود: پدرم عاشق مناجات بود. همیشه می‌گفت: ما آن‌جا شکست خوردیم که مناجات‌های شخصی‌مان را جمعی کردیم، و شادی‌های جمعی‌مان را خصوصی. او اهل ریا نبود. اهل معنا بود.

 

روز شهادت، فقط یک پدر رفت؛ اما یک ملت زخمی شد

حدیث، این یگانه دختر پدر لحظه‌ای مکث می‌کند. اشک در نگاهش جمع شده، اما جمله را با قدرت تمام ادامه می‌دهد:او فقط برای پیگیری کار حقوقی دوستانش به درب مجتمع قضایی کچویی در خیابان اعرابی محله اوین مراجعه کرده بود وحوالی ساعت ۱۱:۳۵ صبح، اصابت ترکش مستقیم جنگنده‌های دشمن، در دم جانش را گرفت. او فقط یک شهروند بود. نه نظامی بود، نه مأمور، نه فعال سیاسی. فقط یک پدر، یک کاسب، یک ایرانی و چقدر مظلومانه پرکشید…

تنها جرمش این بود که هنوز به شهرش، به خاکش، وفادار مانده بود. در تهران ماند، چون وطنش را ترک نکرد. حالا در قطعه ۴۲ شهدا، در آرامش ابدی آرمیده.

پدرم تنها یک شهروند ساده بود؛ شریف، بی‌ادعا، و عاشق سرزمینش

صدای قدم‌هایش هنوز در بازار پیچیده

حدیث پازوکی با لبخندی تلخ می‌گوید: من هنوز که می‌روم بازار پارچه، صدای قدم‌های پدرم را در راهروهای تیمچه‌ها می‌شنوم. آدمی نبود که اسمش تیتر رسانه‌ها شود، اما دل صدها نفر را تسخیر کرده بود. با محبتش، با انصافش، با سکوتش. همه می‌گفتند: «او مردی بود از مردم… و برای مردم.»

 

انتهای پیام/ ر

برچسب ها
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده