شهید «علی شادمانی»؛ فرمانده راهبردی جنگ
به گزارش خبرنگار نوید شاهد، سرانجام با گذشت چندروز از جنایت تروریستی رژیم منحوس و دیوسیرت صهیونیستی، در بمباران نقاط مختلف تهران، خبر شهادت سردار سپهبد پاسدار «علی شادمانی» که پیشتر از جراحت شدید او گفته شده بود، اعلام شد. این سردار فداکار سالهای دفاع مقدس و فرمانده راهبردی جبهه مقاومت، 4 روز پیش از این، با شهادت سردار سپهبد شهید «غلامعلی رشید» در اولین حمله دشمن متجاوز صهیونی، با حکم فرماندهی معظم کل قوا، بهجای آن چهره پرافتخار، به فرماندهی قرارگاه مرکزی خاتم الانبیاء (ص) منصوب شده بود. اما تقدیر او شهادت بود. جنایت بمباران یکی از پایگاههای نظامی تهران در روز 27 خرداد 1404، این سردار سالهای جنگ را پس از عمری مجاهده و فداکاری در دوران دفاع مقدس، شهیدِ ام القرای مقاومت کرد و جانشین رشید نیز تاب دوری نیاورد و به یاران شهیدش پیوست. اما آنچه در روزهای اخیر، بازتاب رسانهای وسیعی یافت و بسیار دیده و دست به دست شد، تصویر پرشکوه پایداری و استواری همسر صبور و مومن این سردار بزرگ و رجزخوانی شجاعانه و خطابهی زینب گونهی دختر این شهید والامقام، در تشییع پیکر پاک پدر است که نماد و تجسمی از شور حماسی و روح شهامت و شهادت طلبی یک ملت در مصاف با خونخوارترین دشمن بشریت شد.
از فرمانده آموزش تا فرمانده عملیات
سیر تکامل و ارتقاء علی شادمانی در سلسله مراتب نظامی جنگ، بموازات تقویت دانش و تجربه او از فرماندهی آموزشی تا فرماندهی عملیاتی و سپس فرماندهی لشکر و در نهایت، فرماندهی بزرگترین قرارگاه نظامی کشور، تداوم داشت. «کریم مطهری» از همرزمان قدیمی سردار شهید میگوید: «ایشان جزو نیروهای باسابقه سپاه بود که ابتدا در پادگان ابوذر آموزش اسلحه میدادند و سپس به جبهه اعزام شدند. ایشان از همان ابتدا با روحیهای جهادی وارد میدان شدند. نخستین مسئولیت ایشان در حوزه آموزش اسلحه در پادگان ابوذر بود. نخستین همکاری مستقیم ما در یکی از عملیاتهای ایذایی در منطقه مهران صورت گرفت. در آن زمان مهران تحت اشغال نیروهای بعثی عراق بود. هدف از عملیات، فریب دشمن و فراهمسازی مقدمات عملیات بزرگ بیتالمقدس در خوزستان بود. در آن عملیات، حاج آقا شادمانی به عنوان فرمانده عملیات در آن منطقه حضور داشت. در عملیات والفجر 2،دو در منطقه حاج عمران عراق ایشان در قرارگاه تاکتیکی زیر ارتفاعات «کدو» که در مسیر کلهاسبی قرار داشت، مستقر شده بودند و مدیریت عملیات آن منطقه را برعهده داشتند. در آن مقطع، بهدلیل مجروحیت برخی فرماندهان از جمله حاج آقا همدانی بار مسئولیتها بر دوش سردار شادمانی افتاد. تنها عملیاتی که ایشان در آن حاضر نبودند، عملیات والفجر 5 در منطقه چنگوله بود.»
فرماندهی لشکر «حضرت حجت (ع)»
به گفته «کریم مطهری»، سردار شادمانی، به عنوان فرمانده لشگر حضرت حجت نیروها را هدایت کردند و منطقه ارتفاعات شاخ شمیران و برددکان که مشرف بر سد دربندی خان عراق بود به تصرف درآوردند، در همان زمان، ایشان در قالب فرمانده لشکر، به منطقه جوانرود اعزام شده بودند. در ارتفاعات شاخ شمیران و محدوده سد دربندی خان که در آن زمان تحت کنترل عراق بود، با فرماندهی ایشان عملیات موفقی انجام شد. شهید صوفی نیز در طراحی آن عملیات نقش داشتند. این عملیات از نظر تاکتیکی بسیار حائز اهمیت بود و با موفقیت به پایان رسید.
چهل و هفت سال، گمنام و بیادعا کار کرد و خودش را مطرح نکرد
به گفته «علی آقامحمدی» عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام: «شهید شادمانی از همان ابتدای تأسیس سپاه، همراه دوستانش از جمله شهید همدانی، در تمام جبههها حضور فعال داشت و در همه جنگها شرکت کرد. او در تأسیس لشکر انصارالحسین(ع) بیشترین نقش را ایفا کرد و پس از آن نیز در ستاد کل نیروهای مسلح و ستاد کل سپاه، خدمات ارزندهای ارائه داد. او چهل و هفت سال هرگز خود را مطرح نکرد. اما رهبر معظم انقلاب با درایت و بینش عمیق خود، او را جانشین سردار رشید که یکی از بزرگترین سرداران جهان اسلام و ایران بود، منصوب کردند. متاسفانه دشمنان ملتها این سردار بزرگ را به شهادت رساندند. شهید علی شادمانی را باید پرچمدار نهضتی نوین در غرب کشور، بهویژه در همدان دانست.
تاریخنگار جنگ، طراح راهبردی، معلم نسلها
حمیدرضا حاجیبابایی نایب رئیس مجلس شورای اسلامی و وزیر اسبق آموزش و پرورش با یادآوری نخستین خاطره خود از شهید شادمانی در سال ۱۳۶۰ می گوید: «وقتی برادرم شهید شد، شادمانی به من گفت باید لباس برادرت را بپوشی و در مراسم تشییع او حضور داشته باشی. این جمله فقط یک توصیه نبود، پیامی از جنس مسئولیت و تداوم راه شهدا بود. ا من از دانشجویانی بودم که با تعطیلی دانشگاهها به سپاه پیوستم. اولین پاسداری که بالای سرم دیدم، شهید شادمانی بود. او آمده بود تا ما را برای میدان آماده کند. شهریور ۵۹، وقتی قصر شیرین سقوط کرده بود و دشمن تا نزدیکی سرپلذهاب آمده بود، شادمانی فقط نیرو نمیفرستاد؛ خودش میماند. مثل پدری که بچههایش را به کسی نمیسپارد، او میماند تا مطمئن شود این جوانها در دل میدان گم نمیشوند. او پیش از انقلاب در لشکر 64 خدمت کرده بود و روحیه آموزش داشت. در همان شرایط سخت، در دل میدان، به ما آموزش میداد. از رودخانه الوند، از دهلیزهای طبیعی، از مسیرهایی که دشمن بر آن مسلط بود، عبور میکرد. دست بچهها را میگرفت و تا پشت مواضع دشمن میبرد. او فردی جدی، فنی، باسواد و راهبردی بود و اهل حاشیه و تریبون نبود. وقتی به همدان میآمد، بیسروصدا به چند نقطه سر میزد، مشکلات را بررسی میکرد و میرفت. خودش یک معلم بود اما هیچگاه ادعای معلمی نداشت. او در کنار چهرههایی چون سردار سلامی، باقری و رشید در بالاترین سطوح فرماندهی کشور، نقشآفرینی کرد و این جایگاه، پاداش اخلاص، تقوا و خدمات بیوقفهاش به نظام بود. او فرماندهای بود که نهتنها در میدان میماند بلکه تا آخرین لحظه، دست همرزمانش را میگرفت و از دل خطر عبور میداد. او فقط یک فرمانده نبود بلکه یک تاریخنگار جنگ، یک طراح راهبردی و معلم نسلها بود. امروز همدان افتخار میکند که پیکر این سردار بزرگ در جوار شهید همدانی آرام گرفته است.»
تجسم تمام قامت طراحی اطلاعات عملیات جنگ بود
شادمانی به گواه بسیاری از مقامات و فرماندهان ارشد دفاع مقدس، پیشگام در طراحی اطلاعات عملیات بود. آنچه بعدها بهعنوان اطلاعات عملیات شناخته شد، آن روزها در قامت یک نفر، در وجود شادمانی متجلی بود. او نقش عظیمی در انسجام بخشی و ارتقاء سطح و ساختار اطلاعات و عملیات دفاع مقدس داشت. نگاه تخصصی، علمی و دید راهبردی او، به این حوزه در جنگ، عمق و وسعتی دیگر بخشید.
فرماندهی تیپ و لشکر انصارالحسین (ع)
سردار «رضا طلایی نیک» معاون وزیر دفاع و از یاران و همرزمان 40 ساله ی سردار شهید می گوید: «زمانی که در سال 60 توفیق پیدا کردم و برای اولین بار عازم جبهه شدم، در آن برهه، سردار در منطقه یک یگان رزمی تشکیل داده بود و این هنر با توجه به جوانی ایشان برایم برجسته و شاخص می آمد. به نحوی که توانست در سخت ترین شرایط و بدون پشتیبانی کامل، گردان رزمی منسجم و منظمی تشکیل دهد و بمرور با همت فرماندهان این عرصه، تیپ رزمی و سپس لشکر انصارالحسین (ع) شکل گرفت. در میانه عملیات کربلای ۵ که بنده هم افتخار حضور داشتم فرماندهی لشکر انصارالحسین(ع) به سردار محول شد و ایشان بلافاصله توانست تحرک چشمگیری ایجاد کند به طوری که لشکر انصارالحسین(ع) همزمان در جنوب در منطقه شلمچه خط عملیاتی داشت و هم در شمال غرب کشور در عملیات نصر ۴ و ماووت عراق شرکت کرد و این هنر فرماندهی ایشان را آشکار می سازد.»
در برترین جایگاه های نظامی راهبردی کشور
سردار شادمانی بعد از پایان دوران دفاع مقدس، یک گنجینه ارزشمند از نبوغ، تسلط بر طراحی و مهندسی راهبردی نظامی- دفاعی، تدبیر و تجربه را رهتوشه این مسیر کرد و دانش و تجربه و توانمندی خود را دراختیار نیروهای مسلح و مراکز دفاعی دانشگاهی کشور قرار داد. او در جایگاهی حساس و مهم چون معاونت عملیات نیروی زمینی سپاه، معاونت عملیات ستاد کل نیروهای مسلح، معاون هماهنگ کننده قرارگاه خاتم الانبیاء (ص) و در نهایت، پس از شهادت سردار سپهبد غلامعلی رشید در جنایت سحرگاه 23 خرداد امسال توسط رژیم منحوس و خبیث صهیونی، با حکم مقام معظم فرماندهی کل قوا، فرماندهی قرارگاه مرکزی خاتم الانبیاء (ص) مصدر خدماتی بزرگ شد و قدرت و قابلیت چشمگیر و کم نظیر فرماندهی، طراحی عملیاتی، و استعداد دفاعی را در خدمت تقویت توان نظامی و توسعه اقتدار دفاعی کشور، به کار گرفت و همه همت و توان و تدبیر خود را در طبق اخلاص نهاد.
به فرماندهان بعد از هر جلسه نظامی، کتاب، هدیه میداد!
شخصیت سردار شادمانی در همه سطوح افزون بر یک نظامی تمامعیار و استراتژیستی در میدان، شخصیتی با منش و رویکرد غالب فرهنگی بود به طوری که در دفتر کارش کتابهای زیادی آماده کرده بود و بعد از جلسات یا دیدارها کتاب هدیه میداد. شادمانی از وقتی که معلم بود این روحیه و منش و خصلت معلمی را حفظ کرده بود و در جایگاه یک فرمانده ارشد نظامی هم، ذاتا فرهنگی و عاشق و اهل کتاب و فرهنگ و دانستن و خواندن بود.
دفتری پر از کتاب!
به دفتر او که همیشه پر از کتاب بود برای هدیه دادن به همه میهمانان و مراجعان، بسیاری اشاره کرده اند و وجه مشخصه و وجه امتیاز او را از دیگران به عنوان یک فرمانده ارشد و عالیرتبه نظامی، همین توجه ویژه او به کتاب و مسائل فرهنگی عنوان کردهاند. به روایت سردار «طلایی نیک»: «سردار شادمانی علاوه بر حوزههای نظامی و رزمی در عرصههای اجتماعی و فرهنگی بسیار فعال بود؛ در باب این موضوع باید به آخرین جلسهای که با هم داشتیم اشاره کنم، جلسهای در همدان طی یک ماه گذشته در راستای انسجامبخشی پیشکسوتان دفاع مقدس.سردار شادمانی به عنوان بزرگ نیروهای رزمنده در همدان این ستاد را با تعریف سه کارگروه تشکیل داد و برنامهریزیهای لازم انجام گرفت.مصداقهای توجه ایشان به موضوعات فرهنگی بسیار است و در این بین باید به اهدای کتاب توسط سردار اشاره کرد. ایشان کتابهای منتخب هدیه میداد تا جایی که دفتر کارش کتابهای زیادی آماده کرده بود و بعد از جلسات یا دیدارها کتابهای درخور هدیه میداد و این موضوع را مهم میشمارد.شخصیت سردار در همه سطوح افزون بر یک نظامی تمامعیار و استراتژیستی در میدان شخصیتی با منش فرهنگی بود، اگرچه توجه ویژه به خانواده، جوانان و مردم هم از شاخصههای شخصیت او بود.»
سرداری که با کارنامه خدمات بزرگ، نخواست دیده شود
اهل دیده شدن نبود، اما هر جا که خطر بود، حضور داشت. «سردار گمنام» بهترین صفت برای شادمانی بود. همینکه بسیاری از ما مردم، نام او را تازه پس از صدور حکم رهبر معظم برای جانشینی سرداری به بلندقامتی «رشید» و در جایگاهی چنین کلیدی و راهبردی و در این سطح از اهمیت، شنیدیم و سپس با شهادتش بدست دژخیمان جانی و حرامی رژیم متجاوز صهیونیستی، نشان از این گمنامی و بی ادعایی و بی ریایی دارد و بیش از چهل سال تلاش برای «دیده نشدن»! به گفته «علی آقامحمدی»: «او با فروتنی و نداشتن هیچگونه جاه طلبی و حب مقام و نام، چهل و هفت سال هرگز خود را مطرح نکرد. اما رهبر معظم انقلاب با درایت و بینش عمیق خود، او را جانشین سردار رشید که یکی از بزرگترین سرداران جهان اسلام و ایران بود، منصوب کردند. متاسفانه دشمنان ما این سردار بزرگ را به شهادت رساندند و این سرمایه بزرگ را از ما گرفتند.»
این در که باز شود، درِ مادیات به روی این خانه باز میشود!
همسر سردار شهید با نقل خاطره ای از روزی می گوید که اندک زمانی پس از انتصاب او به یک سمت مهم نظامی، تعدادی از بستگان با تصور اینکه او حالا از خدم و حشم و ثروت و موقعیت مادی ویژه ای برخوردار شده، به خانه آمدند تا چندروزی بمانند اما سردار در خانه را بجز دو اتاق بست و گفت اگر قرار است هرکس بماند در ه9مین دو اتاق بماند. در این خانه که باز شود در مادیات به روی من باز خواهد شد و من نمی توانم چنین چیزی را در زندگی خودم مطلقا بپذیرم!
فرمانده قرارگاه مرکزی خاتم الانبیاء (ص) و جانشین «سردار رشید» به حکم فرماندهی کل قوا
و فصل و فراز پرافتخار آخر، فرماندهی بزرگترین قرارگاه نظامی کشور در پی جنایت سحرگاه بیست و سوم خرداد رژیم صهیونیستی و به شهادت رساندن بزرگترین سرداران و مقامات ارشد نظامی کشور و آغاز جنگ تحمیلی 12 روزه به ایران اسلامی... که با شهادت سردار سپهبد «غلامعلی رشید» چهره تابناک تاریخ دفاع مقدس و مقاومت جهانی اسلام، او جانشین «رشید اسلام و ایران» شد به حکم ولی امر و فرمانده کل قوا:
بسم الله الرحمن الرحیم
سردار سرلشکر علی شادمانی
نظر به شهادت پرافتخار و سرافرازانه سردار سپهبد پاسدار غلامعلی رشید به دست رژیم منحوس صهیونی، و با عنایت به شایستگی و تجارب ارزنده، جناب عالی را با اعطای درجه سرلشکری به فرماندهی قرارگاه مرکزی خاتم الانبیاء (ص) منصوب میکنم.
طرحریزی و هدایت راهبردی و عملیاتی در مقابله با تهدیدها و شناسایی دقیق آمادگیهای رزم نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران با رویکرد هم افزایی با ستاد کل نیروهای مسلح مورد انتظار است.
در آستانه عید سعید غدیرخم، برای شهدای خدوم و مخلص، از خدای منان علّو درجات و مقامات عالیه و همنشینی با اولیاء الهی بویژه مولی الموحدین امام امیرالمومنین حضرت علی ع را از خداوند متعال خواستارم.
دوام توفیقات همگان را از خداوند متعال مسئلت میکنم.
سیدعلی خامنهای
۲۳ خرداد ۱۴۰۴
دلم می خواهد در جنگ مستقیم با آمریکا و صهیونیسم شهید شوم
بارها از آرزویش گفته بود که دلم می خواهد مستقیم با آمریکا و رژیم صهیونیستی بجنگم و توسط آنها شهید شوم. و شگفت آنکه شرایط این جنگ رودررو و شهادت بدست شقی ترین جانیان عصر، با تجاوز رژیم صهیونیستی و جنگ تحمیلی 12 روزه به ایران، برای این عاشق پاکباز خدا و مرد میدان شجاعت و شرف، مهیا شد و به آرزویش رسید و به «رشید» و «باقری» و «سلامی» و دیگر همرزمانش در بیش از 40 سال دلیری و شجاعت پیوست.
عشق فرمان میدهد با پای خون باید گذشت...
و تنها 4 روز بعد از این انتصاب، در اوج وحشیگری و قساوت صهیونیستهای متجاوز و مهاجم به حریم پاک ایران اسلامی، در بمباران دشمن پلید و روسیاه، سردار هم به رشید و سلامی و باقری و حاجی زاده ملحق شد و سرخروی و سرافراز، به بارگاه وصال حق رسید. شهادت یک عمر، آرزویش بود و پاداش یک عمر مجاهئت خالصانه و خاموشانه و گمنامانه او نمیتوانست چیزی جز شهادت باشد.
یک عمر از خدا شهادت میخواست...
به گفته همسرش همیشه آرزوی شهادت داشت و برای شهید شدن، متضرعانه و ملتمسانه دعا میکرد. «احسان شادمانی» فرزند سردار شهید از چگونگی دادن خبر شهادت به مادر خود چنین می گوید: «خانواده به من سپردند تا به مادرم خبر شهادت را بدهم. وقتی پیش مادر رفتم مردد بودم چگونه بگویم. گفت از پدرت خبر نداری؟ گفتم شما که 45 سال است می دانی پدر در جنگ است حالا امروز شهید نشد فردا! گفت تو آمدی خبر شهادت پدرت را بدهی! گفتم چطور؟ گفت من در این چهل سال از زمان جنگ چندبار لباس مشکی تنم کردم و درآوردم. دیشب هم خوابش را دیدم که شهید شده. اصلا دلیل نداشت الان بیایی پیش من این موقع روز!... دیدم نیازی به دلداری و آرام کردن مادر نیست. گریه نکرد و فقط گفت ناراحتی و حسرت من این است که من از او جا ماندم چون خیلی از این سرداران با زن و بچه خودشان به فیض شهادت رسیدند و من این لیاقت و توفیق را نداشتم!...»
«زینبگونه»؛ چون کوه صبر، رجزخوان حماسه، پای پیکر «پدر»
اما آنچه این روزها در تشییع پیکر آن شهید بزرگ در همدان، وجدان و عاطفه ملتی را متاثر کرد و شور غرور و شهامت و حماسه را در همگان برانگیخت، رجزخوانی حماسی دختر این سردار بزرگ، پای پیکر پدر شهیدش بود. او به تاسی از حضرت زینب کبری (س) چون کوهی از صبر و وقار و از منتهای عزتمندی، از مجاهدت خاموش و گمنام پدر در طی 46 سال سربازی مخلصانه و فداکارانه برای انقلاب و ولی امر خود گفت و کاروانسالار اقتدار و مقتدای پدر شهیدش و همه شهیدان مقاومت را چنین خطاب کرد: «مولای من! من مهدیه شادمانی، دختر سردار نه! «سرباز علی شادمانی»، در بالای سر پیکر پدرم روضه نه! رجز برای دشمن میخوانم.» خطابه پرشور و حماسی این گرامیدخت ایران زمین، تبلوری از غرور و اقتدار ملی ما و جلوه روشنی از وجدان جمعی در برابر دشمن متجاوز بود که به یاری پیاده نظام رسانه ای و روانی حقارت ساز و ذلت پرور خود، خیال تسلیم این ملت مغرور و مقاوم را، با چنین شیرزنان و شیرمردان شهیدآشنا و شهیدپروری، در ذهن علیل خود می پرورد:
«... آقا جان! پدرم سرباز مجاهد برای ولیاش بود، فدای یک لبخند رضایت شما آقا جان، در تمام این روزهای شهادت پدر تمام اندیشهام به این بود که این رفیق خوب چه معاملهای با پروردگار عالمیان کرد که پس از ۴۷ سال مجاهدت خاموش و مظلومیت زمین و آسمان، در کمتر از یک هفته، عزتمند و علمدار سپاه سید علی در نبرد با بدترین دشمن بشریت شد و شهادتش همچون حضرت مادر بود. شهید علی شادمانی به گواه هر آن کس که میشناختش، از منیت رویگردان بود. از اخلاصش و سالها جهاد خاموش و بیهای و هوی رسانهایاش بگویم؟ شاید بهتر باشد به وصف هم رزمان و رفیقان ۵۰ساله عنایت کنم که به حق او را رفیق خوب خدا میدانند. مادرم ملیحه فرجی شاگرد مکتب حضرت زینب (س) بود که در لحظه لحظه حیات این سرباز مخلص رهبر، همراهش بود و همرزم پدر در سرزمینهای مجاهدتهای خاموش کردستان او را همراهی کرد. و علی شادمانی چه نیکو با تقدیم نیمی از ثواب سالهای جهادش احترام مادر را پرداخت. آقا جان! زبانم قاصر است و ناتوان از اینکه بخواهم بیش از این از مجاهدتهای خاموش پدر شهید و مظلومم بگویم. چرا که میترسم از سر بغض دلتنگی، دشمن، خوشحال شود. دشمن احمق نمیفهمد اگر دلگیری، اشک و بغضی هست، تنها به دلیل مظلومیت و دلتنگی است. پدر سالها در پی شهادت بود، اما مولای من، من مهدیه شادمانی، دختر سردار نه! «سرباز علی شادمانی»، در بالای سر پیکر پدرم روضه نه، رجز برای دشمن میخوانم. ما علی شادمانی را از دست ندادهایم که با تمام وجود به دست آوردهایم...»/
نویسنده: فرزاد محسنی