شهاب خون تو بر فَرق شب، شکاف انداخت...
به گزارش خبرنگار نوید شاهد، شب پنجشنبه بیستم خرداد 1349 دژخیمان سلطنت اهریمنی، در سلولی از زندان «قزل قلعه»، با پیچیدن عمامه سیادت به دور گردن بزرگمردی از تبار فرزندان عاشورا و مبارزان نستوه نهضت امام (ره) و فریادگران بیداری و شبشکنان ظلمت خوف و خفقان و مبشران نور در آن شب دیجور، خواستند صدای خورشیدی او را نیز به خیال خام خود، خفه کنند اما نفهمیدند که شرف شهادت، نام او را بر بلندای فضیلت خواهد نشاند و ستاره راهنمایی برای تداوم مسیر مبارزات خواهد شد و نام «محمدرضا سعیدی» بر تارک تاریخ انقلاب خواهد نشست و از علامات و آیات نورانی این نهضت خواهد شد. روحانی بیداردل و بیدارگری که امام و مقتدایش از تیعیدگاه نجف در پیام خود بمناسبت شهادت فجیع و مظلومانه اش گفت: «این سید بزرگوار و عالم فداکار، برای حفظ مصالح مسلمین و خدمت به اسلام، جان خود را از دست داد.» نام او در کنار آیت الله شهید غفاری و شهید اندرزگو و نواب صفوی و... یکی از الهامبخشترین نامها در تاریخ مبارزات انقلابی روحانیت شیعه و مبارزات و شهادت او، یکی از جریانسازترین رخدادها که پرده از جنایت رژیم کنار زد و ابعادی دیگر از بینش و باور اصیل و صادقانه یاران امام و همراهان نهضت روحانیت بیدار انقلابی به قیام خود برعلیه ظلم و اختناق و مجاهدت آنان تا شهادت را به ظهور رساند. شهید سعیدی، یک مبارز تمام عیار در همه عرصهها است: از روشنگری و آگاهی بخشی و جهاد تبیین برای عموم مردم، تا مبارزه مستقیم با رژیم سلطنتی و تا مبارزه با استعمار و استکبار جهانی و مقابله با حضور صهیونیسم در منطقه و دنیای اسلام و به این اعتبار باید او را از اولین پیشتازان جبهه مقاومت جهانی اسلام در برابر صهیونیسم بین الملل دانست. مزدوران ساواک، با قطع ناگهانی برق و بستن درها و بشهادت رساندن سعیدی و اعلام مرگ او بخاطر خونریزی لوزالمعده و سپس خودکشی! فکر کردند برای همیشه از شر یک روحانی ناراضی و معترض به حکومت، خلاص شدند اما با ریختن خون او، مرتکب خطایی بزرگ شده و روایت شهادت یکی از اسطورههای مکتب اسلام انقلابی را با دست خود و ناخواسته، پرچم و پشتوانهای برای پیشبرد و اوج نهضت کردند. او آنچنان نزد مرشد و مرادش حضرت امام (ره) محبوب بود که بارها مخاطب این عبارات مهرآمیز و پرعطوفت حضرتش واقع گشت که: «قادر نیستم احساسات و عواطف قلبی خودم را نسبت به شما، آنگونه که هست، بیان کنم.» ایشان در یکی از نامه های خود به شهید، از محضر خداوند می خواهد که سعیدی را در خدمت به اسلام، مشمول عنایت خود قرار دهد. و خداوند دعای روح الله را اجابت نمود و سعیدی با شهادت خویش و با پیام خون سرخش، یکی از آیات هدایت و اعلام فضیلت شد.
از «اجتهاد» تا «جهاد»
سید محمدرضا سعیدی در روز دوم اردیبهشت ماه سال 1308 شمسی در محله قدیمی نوغان مشهد مقدس متولد شد. دروس مقدماتی را نزد پدر آغاز و با حضور در درس استادان برجسته و نامدار حوزه علمیه مشهد، نظیر ادیب نیشابوری اول، عبدالله یزدی، هاشم قزوینی، مجتبی قزوینی و کاظم دامغانی، تحصیلات حوزوی را ادامه داد. در سال 1330 شمسی برای ادامه تحصیل به قم رفت و با شرکت در درس خارج فقه آیت الله العظمی حاج آقا حسین طباطبایی بروجردی و خارج فقه و اصول امام خمینی(ره)طی بیش از ده سال، به درجه اجتهاد رسید و حاشیه برکتاب عروه نوشت. ابوالقاسم خزعلی، میرزا علی مشکینی، عبدالرحیم ربانی شیرازی، هاشمی رفسنجانی و جعفر سبحانی، از هم بحث های سعیدی بودند. او از آغاز نهضت اسلامی به رهبری امام خمینی، همراه صدیق آن حضرت بود و در سفرهای تبلیغی از جمله به کویت، تلاش زیادی در افشای ماهیت ضد اسلامی و ضد مردمی رژیم و آگاه کردن مردم و همراه ساختن آنان با مسیر مبارزه داشت.
موعظهای که «چراغ راه» شد!
آیت الله شیخ جعفر سبحانی از فضلای برجسته حوزه و از شاگردان قدیمی حضرت امام و مرجع تقلید کنونی، خاطرهای را از مشاهدات خود نقل کرده که بیانگر تاثیرپذیری شهید سعیدی از راه و منش و سلوک فکری و سیاسی امام است: «به خاطر دارم حدود سال ۱۳۳۸ حضرت امام خمینی(ره) در مسجد سلماسی درس می گفتند هر سال که درس تمام می شد در آخر سال موعظه میکرد، آن سال که همه بودیم، ایشان درس را گفت و ساکت نشست، شهید آیت الله سعیدی، از شاگردان ایشان بود که خیلی مورد احترام آقا بودند، از امام خواستند تا موعظه کنند که امام خمینی(ره) گفتند آمادگی ندارم، بسیار اصرار کرد که امام خمینی(ره) شروع به خواندن آیه ۴۶ سوره سبأ کردند که این آیه می باشد :(قُلْ إِنَّمَا أَعِظُکُمْ بِوَاحِدَهٍ ۖ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَیٰ وَفُرَادَیٰ) بعد از قرائت آیه امام خمینی(ره) فرمودند که یک کلمه به شما نصیحت می کنم، اینکه نشست و برخاستتان برای خدا باشد.»
سعیدی! اگر جن و انس هم مقابل من بایستند دست از این راه برنمیدارم!
خاطره دیگری از شهید سعیدی از یک ملاقات و گفتگوی خود با امام (ره) نقل شده است که مربوط به ایام شروع مبارزات علنی امام علیه رژیم است و سندی از ایمان و اطمینان آن حضرت به حقانیت راه و مسیر خود که بارقه یقین را در دل شاگردان و تربیت شدگان مکتب خود همچون سعیدی، روشن می ساخت و آنان را به ادامه این مسیر، امیدوار و مصمم میکرد: «روزى هنگام غروب به منزل امام رفتم. خواستم با ايشان مذاکره کنم. امام آماده نماز مغرب شدند، ولى روى علاقهاى که به من داشتند، نشستند. به آقا عرض کردم ما بررسى کرديم از اين به بعد شما در مبارزه تنها هستيد و ياورى نداريد. امام فرمود: «سعيدى! چه مىگويى؟ به خدا قسم اگر جن و انس پشت در پشت هم، در مقابل من بايستند، من چون اين راه را حق يافتهام و لازم، از پاى نخواهم نشست.» آنجا بود که فهميدم اين مرد و هدفى که دنبال مىکند با اين حرفها نمىشود از حرکت بازداشت.»
عشقی که با نثار خون امضا شد...
همه هستی شهید سعیدی در عشق به وجود امام خمینی (ره) خلاصه شده بود و او زندگی را بی امامش بی معنا و میان تهی میدانست و هیچ روزی را بی زمزمه ذکر نام او سپری نمیکرد. از او در بیان عظمت و فضیلت مقام امام (ره) سخنی نقل شده که نشان از شناخت عمیق این شاگرد حقیقی مکتب روح خدا از شخصیت آن یگانه روزگاران دارد: «آنچه امام خمینی را پیشوای امت قرار داد غیر از علم، تقوا، شجاعت، ساده زیستی و غمِ محرومین خوردنِ او بود و این اختصاص به ایشان ندارد. هرکس در هر زمانی بتواند این ویژگی ها را در خود جمع کند، بلاشک او مقتدای مردم خواهد شد.» روایت مرحوم آیت الله علی دوانی را از عشق آن شهید به مراد و مقتدایش بشنویم از ایام پس از تبعید آن حضرت: «براى مراجعت امام خمينى به ايران، به هر کارى دست زد. در بازگشت به ايران هم در جلسات متعدد ـ که نويسنده هم حضور داشت ـ بيش از همه جوش و خروش نشان مىداد. به ديدن آقايان مراجع که مىرفت، نمىتوانست جلوى احساسات خود را بگيرد. در جلسات مدرسين هم گاهى به خاطر تبعيد امام خمينى و ناراحتى ناشى از آن، چنان منقلب مىشد که گويى از حال طبيعى خارج شده است. شهيد سعيدى واقعا عاشق امام خمينى بود. اين را همهى فضلاى حوزه مىدانستند.» سعیدی در نامهای به امامخمینی (ره) نوشت: «از وقتی که ایشان تبعید شده، روح عزت از میانرفته و رژیم پهلوی به بزرگ و کوچک احترام نمیگذارد.» او در هر مساله سیاسی، راهکار را از امام میجست و حرکت امامخمینی (ره) را به حرکت ائمه طاهرین (ع) تشبیه میکرد که در هر شرایطی، حق و حقیقت را بازگو میکردند، هرچند خلفای غاصب در حق آنان هر گونه ستم و جور و جفایی را روا میداشتند. او وظیفه شرعی مردم میدانست که اقدامات لازم را علیه رژیم پهلوی در پایان دادن به تبعید امامخمینی انجام دهند.
نگاه «عاشق» به «معشوق» و «مرید» به «مراد»
به باور سعیدی، آنچه امامخمینی را در جایگاه پیشوای امت قرار داد، پایبندی عملی، سادهزیستی و همراهی با محرومان در کنار علم، تقوا و شجاعت ایشان بود و او به سبب همین ویژگیها از امامخمینی حمایت میکرد و حتی برای رفتن به تبلیغ از ایشان اجازه میگرفت. در نگاه سعیدی، امامخمینی احیاگر دین در عصر حاضر بود و در میان مراجع تقلید، تنها کسی بود که شایستگی مرجعیت و رهبری کشور و صلاحیت ریاست مسلمانان را داشت و تنها فقیه سیاستمداری بود که عالم به زمانه بود. به عقیده او امامخمینی بود که دین را زنده کرد و به روحانیت، عزت و آبرو بخشید و ذلت را از چهره روحانیت برداشت و شخصیت بزرگی بود که مانندی برای او نمیتوان یافت.
ای روح و روانم!، ای همه چیزم فدای غبار نعلین شما!...
یکی از اسناد دلدادگی و عشق سعیدی به امام (ره) نامهای از اوست به مرادش که ایام تبعید خود را در نجف میگذراند و خبر تولد فرزند پسری که نامش را به یاد آن دلدار غایب از نظر، روحالله گذاشته است. در هر عبارت و سطر این نامه، ارادتی خالصانه و عشقی پرشور و بیپایان موج میزند و جلوه روشنی از دلسپردگی شاگرد به استاد را نشان میدهد:
«بسم الله الرحمن الرحیم
محضر انور حضرت مستطاب آیت الله العظمی آقای خمینی (مدظله العالی)
سیدی! جانم! روح و روانم! ای آمالم! ای همه چیزم (با آنکه هیچ است) فدای غبار نعلین شما!
دیروز به مناسبتی وعده دادند که نامه را رد کرده و جوابش را خواهیم رسانید، حقیر از این بشارت خرسند شده و استفاده کردم و بدین وسیله عرض ارادت نموده امیدوارم وسایط به وعده وفا کنند و ما را به دست خط مبارکت احیا کنند. مولای من گویا علو همتت مانع شد از اینکه به همان مقداری که بقیۀ نواب ولی امر(عج) نمونۀ آن بزرگوارند، اکتفا کنی. خواستی به تمام معنی نمونه باشی. هم قیام کردی به حق و هم غیبت کردی به دو غیبت. ولی امیدوارم در جهت اخیر به عکس آن بزرگوار علیه السلام رفتار کنی و غیبت اول را کبری قرار دهی و بیش از این دل شیعیان را خون نکنی. قسم به خدایی که قدرتنمایی کرد و خمینی عزیز را آفرید، حاضرم معامله کنم یک لحظه دیدارت را به قیمت جانم. ولی میدانم ثمن بخس است. معامله عزیزی است لکن اگر باب معامله ضیق است، باب لطف، وسیع است. امیدوارم به همین زودی با فرزند عزیزت سرور ما و رهبر جوانان متدین و غیور شیعه جناب آقای مصطفی خمینی مدظله به ایران و حوزه علمیه را روشن و عزیز کنید و تا جسم بیجان، متلاشی نشده، روح و روانش بخشید. ارادتمندان سالم و مسلمند. به تازگی یک عدد بر غلامان شما افزوده شده و لقبش را روح الله گذاشتم و دل خود را به او تسلی میدهم.
والسلام علیکم و علی ولدکم العزیز و رحمة الله و برکاته»
سرباز جبهه جهانی مقاومت اسلام
آیتالله سعیدی پس از تلاشهای مستمر در ایجاد ارتباط بین مبارزان با علما و مراجع، تهیه مکتوبات اعتراضی به سران رژیم، ارتباط با امام در نجف، روشنگری مردم ئاز طریق سخنرانیهای اعتراضی و شدیداللحن، به دعوت مردم محله خراسان (غیاثی) از قم به تهران هجرت و در آنجا ساکن شد تا مبارزات فکری و سیاسی خود را در مرکز شهر تهران، تداوم بخشد. او علاوه بر اینکه در شبهای جمعه در مسجد موسی بن جعفر (ع) به سخنرانی میپرداخت و از برنامههای ضداسلامی رژیم انتقاد میکرد، در نشر افکار و اندیشههای امام خمینی (ره) نیز تلاش بیوقفهای داشت و مسجد را پایگاه مبارزاتی افرادی، چون آیتالله امامی کاشانی و حجتالاسلام هاشمی رفسنجانی قرار داد. ساواک به این نکته پی برد و ادامه وضع موجود در مسجد موسی بن جعفر (ع) را از هر جهت به زیان رژیم دید و بدین جهت تضییقات زیادی برای آیتالله سعیدی و افرادی که برای اقامه نماز به مسجد میرفتند فراهم کرد؛ اما آیتالله سعیدی به تهدیدهای ساواک بیاعتنا بود. نگرش آیتالله سعیدی به مسائل سیاسی و جهانی، از همان زاویهای بود که حضرت امام به آن توجه داشت. او آمریکا و اسرائیل را دشمنان اصلی اسلام و ایران دانسته و چاره اصلی کار را در ریشهکن کردن و بریدن پای این دو خصم همیشگی از منطقه و جهان اسلام و ایران میدانست. او روز ۳۱ تیر ۱۳۴۵ در حالی که صحن مسجد امام موسی بن جعفر (ع) از جمعیت موج میزد، به منبر رفت و با سخنانی پرشور آمریکا و اسرائیل را مورد حمله شدید قرار داد. شجاعت آیتالله سعیدی، بهویژه سخنان صریع و بی پرده او در سالهای ۱۳۴۵ و ۱۳۴۶ علیه اختناق رژیم شاه موجب شد جاسوسان ساواک با حضور دائمی در مسجد و حتی نفوذ در منزل ایشان، گزارش تمام رخدادها را تسلیم مقامات کنند.
گفتند «ممنوعالمنبر» است؛ نشسته و ایستاده سخنرانی میکرد!
پس از اینکه ساواک متوجه شد آیتالله سعیدی کسی نیست که به تهدید و ارعاب مزدوران رژیم وقعی بگذرد، او را در تاریخ ۸/ ۵/ ۱۳۴۵ به اتهام «اقدام علیه امنیت داخلی مملکت» دستگیر کرد و به زندان قزلقلعه منتقل کرد. پس از گذراندن دوره محکومیت، در تاریخ ۱۱ مهر سال ۱۳۴۵ از زندان آزاد شد. پس از آزادی اخطارهای مکرر مأموران ساواک و شهربانی فایدهای نبخشید، بلکه برعکس، هر زمان که به او اخطار میشد بر شدت تبلیغات خود و حملاتش علیه رژیم میافزود. این وضع تا آنجا ادامه یافت که سپهبد نصیری رئیس ساواک به شهربانی کل کشور نامهای نوشت و اداره شهربانی نیز به استناد همین نامه، آیتالله سعیدی را ممنوعالمنبر و به او اخطار کرد اگر قدم روی منبر بگذارد روان زندان خواهد شد؛ لذا او چاره را در این دید که به منبر نرود؛ اما در حال ایستاده و نشسته به سخنرانی بپردازد!
انتقال به زندان «قزل قلعه» زیر شکنجه ساواک
آیت الله سعیدی با مطرح شدن بحث سرمایهگذاری آمریکاییها در ایران، سخت اعتراض کرد و طی نامههایی به علمای سراسر کشور، نسبت به عواقب زیانبار این مساله و زمینهسازی نفوذ و سلطه استکباری بر کشور، هشدار داد و آنان را ترغیب به صدور فتوا بر علیه این معامله خائنانه و ذلتبار کرد. او ورود سرمایهگذاران آمریکایی را خیانتی بزرگتر از کاپیتولاسیون و قراردادهای استعماریتر از تنباکو میدانست؛ لذا در نامهای به علما و مراجع وقت یادآور شد: «چقدر جای تعجب است که شما پیشوایان دینی در مقابل این خطر بزرگ، سکوت اختیار کردهاید و برای جلوگیری از آن اقدامی نمیکنید!» سخنان تند، نامهها و بیانیههای افشاگرانه آیتالله سعیدی، رژیم شاه را به وحشت انداخت. ساواک مطمئن بود که آیتالله سعیدی علما را به صدور فتوا علیه اینگونه قراردادها راضی خواهد کرد. از اینرو تمام توان خود را برای دستگیری این مبارز آشتیناپذیر، بسیج کرد. روز ۱۱ خرداد سال ۱۳۴۹ پس از اقامه نماز به خانه رفت، ساعت یک بعد ازظهر بود و او برای ناهار و استراحت آماده میشد که ساواک به منزلش یورش برد و پس از به هم ریختن اثاثیه خانه و پراکنده کردن کتابها و نوشتهها، او را از خانوادهاش جدا کرده و به زندان قزل قلعه برد و در سلول انفرادی تنگ و تاریکی انداخت و ۱۰ روز او را با شدیدترین وجهی شکنجه کردند، اما آیتالله سعیدی با وجود تحمل تمام شکنجهها تسلیم نشد. برگههای بازجویی او که پس از پیروزی انقلاب اسلامی از میان اسناد ساواک بهدست آمده، نشاندهنده این مسئله است که ایشان به رغم همه تهدیدها و ارعابهای بازجوها و شکجنهگران، هنگام نام بردن از امام خمینی (ره) از ایشان بهعنوان حضرت آیتالله خمینی یاد کرده، اما وقتی مجبور بوده از محمدرضا پهلوی اسمی ببرد و یا بنویسد و به کلمه شاه بسنده میکرده و از دادن القاب و عناوینی مثل شاهنشاه و آریامهر خودداری میکرده است؛ نهایتا ساواک در شرایطی قرار گرفت که از بین بردن أیتالله سعیدی را برای آینده رژیم، امری ضروری دانست.
الی الرفیق الاعلی...
شب پنجشنبه ۲۰ خرداد سال ۱۳۴۹ برق زندان قزل قلعه یکباره قطع شد و زندان در تاریکی فرو رفته، پس از لحظهای چند تن شتابان وارد سلول شدند و فریادی از داخل سلول به گوش رسید و سپس سکوتی مرموز در زندان سایه افکند. زندانیانی که در کنار سلول مرحوم سعیدی بودند نتوانستند بفهمند چه جریانی روی داده است و آن چند تن چه کسانی بودند و در سلول چه کار داشتند و چه کردند و فریادی که در سلول طنین افکند، از چه کسی بود. دیری نپایید که برق زندان روشن شد؛ زندانیانی که حس کنجکاویشان تحریک شده بود، به سلول مرحوم سعیدی سرکشیدند و با منظره وحشتناک و فجیعی روبه رو شدند. سعیدی با وضعی غیر عادی در گوشه سلول افتاده و عمامه به دور گردن او حلقه شده بود، با سروصدا و داد و فریاد زندانیها ماموران نگهبانی سر رسیدند و در سلول را باز کردند و او را از سلول بیرون آوردند و عمامه را از گردنش باز کردند، اما دیگر دیر شده بود و سعیدی، رادمردی که یک لحظه از افشاگری و روشنگری علیه شاه دم فرو نمیبست، به ملاء اعلی و به ملکوت رضوان و رضای خدایش پرکشیده بود.
از هر قطره خون من نام «خمینی» را خواهید شنید...
ابتدا پزشکی قانونی، علت مرگ را خونریزی لوزالمعده و سپس توسط ساواک و عوامل رژیم، سکته قلبی و بعدتر خودکشی اعلام کردند! اما پس از انقلاب، پزشک تشریحکننده جسد شهید سعیدی، علت مرگ وی را ناشی از ضربات متعدد بر شکم، پشت و سینه اعلام کرد. هنگام تحویل جنازه سعیدی آثار شکنجه در بدن او مشهود بود و جنازه را محرمانه و تنها با حضور یک فرزندش سید محمد سعیدی در قبرستان وادی السلام قم دفن کردند. حضرت امام بدنبال شهادت این سرباز و شاگرد راستین و مخلص خود، اعلام کرد هر کسی برای سعیدی مجلس ختم برگزار کند، ایشان هزینه آن را پرداخت خواهد کرد و تا چهلم سعیدی مجالس ختم او با هزینه ایشان در نجف برگزار شد و امامخمینی نیز هر شب در این مجالس شرکت میکرد. بدین ترتیب، نام بزرگمردی از خیل جهادگران راه حق با شهادتش در اوج مظلومیت و غربت، جاودانه شد که این سخن او چون خورشید در تاریخ مبارزات انقلابی روحانیت بیدار، میدرخشد و سندی است پرفروغ از عشق بیکرانی که به محبوب و مراد دلها و روح خدا (ره) در دل این رهروان طریقت نورانی و نجاتبخش او موج میزد: «بخدا قسم اگر خون مرا بریزید از قطره قطره خونم، نام مقدس خمینی را خواهید شنید...»