مادر شهید «سید غلامحسین بحرانی»:

پسرم با اصرار، رضایت اعزام به جبهه گرفت

«غلامحسین همین‌که سوار اتوبوس شد، پدرش آمد. پسرم وقتی چشمش به پدرش افتاد بدون اینکه حرفی بزند، فقط گریه می‌کرد. از اتوبوس پیاده شد همراه ما آمد، اما اشک می‌ریخت. تا منزل هیچ‌کس حرف نزد ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «سید غلامحسین بحرانی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.

پسرم با اصرار، رضایت اعزام به جبهه گرفت

به گزارش  نوید شاهد استان قزوین، شهید «سید غلامحسین بحرانی»، بیست و سوم خرداد ماه سال ۱۳۴۹، در شهر قزوین به دنیا آمد، پدرش سیدعباس، راننده بود و مادرش رقیه نام داشت و دانش‌آموز دوم متوسطه در رشته تجربی بود. این شهید بزرگوار از سوی بسیج در جبهه حضور یافت، بیست و یکم بهمن ماه سال ۱۳۶۴، در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به پا شهید شد و مزار مطهرش در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.

رقیه زرین‌قلم مادر شهید سید غلامحسین بحرانی روایت می‌کند: فرزندم از ۱۲ سالگی برای اعزام به جبهه‌ها اصرار زیادی داشت، اما مخالفت می‌کردیم می‌گفتیم حالا زود است، صبر کن بزرگ شدی می‌روی. اما پسرم مدام خواهش و التماس می‌کرد که رضایت بدهیم تا به جبهه برود.

۱۴ ساله که شد فروردین ۶۴ عملیات بدر، دایی ایشان مفقودالاثر شد، دیگر آرامش خود را از دست داد، خواب و خوراک نداشت، با اصرار زیادی توانست من را راضی کند. سریع رفت کار‌های خود را ردیف کند تا آماده رفتن به جبهه شود.

شبی که می‌خواست به جبهه برود، پدرش مخالفت کرد، غلامحسین خیلی ناراحت شد سرش را پایین انداخت و هیچ جوابی نداد صبح که پدرش می‌خواست مسافرت برود به غلامحسین گفت به جبهه نرو. من می‌خواهم مسافرت بروم. وقتی پدرش از خانه بیرون رفت، غلامحسین کار خودش را انجام داد با هم به بسیج در خیابان سعدی رفتیم تا راهی شود.

غلامحسین همین‌که سوار اتوبوس شد، پدرش آمد. پسرم وقتی چشمش به پدرش افتاد بدون اینکه حرفی بزند، فقط گریه می‌کرد. از اتوبوس پیاده شد همراه ما آمد، اما اشک می‌ریخت. تا منزل هیچ‌کس حرف نزد.

وقتی خانه رسیدیم. غلامحسین سریع به اتاق رفت و در را بست. من که راضی بودم پدرش را هم راضی کردم دوباره خودمان بسیج بردیم، اتوبوس هنوز نرفته بود. حسین مثل پروانه سوار اتوبوس شد و به جبهه اعزام شد.

پسرم با اصرار، رضایت اعزام به جبهه گرفت

برچسب ها
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده