سالروز شهادت/خاطره
باید بهترین الگوها را به جوانها معرفی کنیم تا سرمشقشان قرار گیرند ... فقط از طریق اشاعه صحیح فرهنگ اسلامی و رجوع به تاریخ مردان بزرگ اسلام می شود این الگوها را گیر آورد . " وقتی جنگ تحمیلی عراق علیه ایران شروع شد ، محمد رضا هم تصمیم گرفت دوشادوش بقیه رزمندگان علیه تمام آنهایی که می خواستند تیره روزی جمهوری اسلامی را ببینند به جنگ بروند ...
محمدرضا همیشه می گفت دعا کنید شهید شوم

به گزارش نوید شاهد شهرستانهای استان تهران : محمدرضا مرادی عباس قلعه/ يكم تير 1345 ، در شهرستان درگز به دنيا آمد. پدرش محمد، کارگری می کرد و مادرش مریم نام داشت. دانش آموز دوم متوسطه بود. به عنوان بسيجی در جبهه حضور يافت. بيست و نهم آبان 1362 ، در پنجو ين عراق به شهادت رسيد. پيكر وی مدتها در منطقه بر جای ماند و بیست و هشتم مهر 1372 ، پس از تفحص در گلزار شهدای روستای ده امام تابعه شهرستان پا كدشت به خاک سپرده شد


خاطره ای از زبان حلیمه مرادی خواهر شهید

مادرم بی تاب بود . مدتها می گذشت و خبری از محمدرضا نداشتیم . مادر هر جا را که نشانه ای از برادرم بود می گشت تا شاید خبری از او بدست آورد . گویی :
از هر چه می گذشت .
دنبال رد گمشده ای می گشت .
دنبال جای پای پرستویی بر خاک .
دنبال مویه های قناری در برف ....
تا اینکه یک روز برحسب اتفاق ، کنار مسجد چشمش به یکی از همرزمان و دوستان محمد رضا افتاد . مادرم جلو رفت و سلام علیک کرد وپرسید : " به مرخصی آمده ای مادر ؟ "
جوان سرش را به علامت تائید تکان داد . مادرم گفت :
-    پس چرا محمد رضا را با خودت نیاورده ای ؟ او تنهایی در جبهه چه می کند ؟
جوان گفت :
" مادر محمدرضا جبهه را ول نمی کند . درست است که نوجوان است اما چشم و چراغ لشکر ماست . به همه ما روحیه می دهد . او به عشق سیدالشهداء و رسیدن به درجه شهادت یک لحظه هم حاضر نیست جبهه را ترک کند ."
مادرم متعجب به خانه آمد و ماجرا را برایمان تعریف کرد . آنها اغراق نمی کردند . عین حقیقت را می گفتند .
محمدرضا همیشه می گفت دعا کنید شهید شوم

محمد رضا برای پدر و مادرمان احترام زیادی قائل بود ، مخصوصا مادر را خیلی دوست داشت . همیشه به مادر می گفت :
"مادرجان بگذارید یک بار هم که شده خاک زیر پای شما را ببوسم چون بهشت زیر پای مادرانی مثل شماست"
برادرم ، در سال 1345 در منطقه درگز به دنیا آمد در خانواده ای مقید و مومن. همزمان با پیروزی انقلاب در تشکل ها و حرکت های اسلامی – انقلابی شرکت کرد . او همیشه می گفت باید دستورات حضرت امام (ره) را سرلوحه کارهایمان قرار دهیم . او با برقراری برنامه های آموزشی و برپایی سخنرانی در بخش ها و روستاها به ترویج فرهنگ غنی اسلامی می پرداخت . او حتی این برنامه ها را از طریق ویدئو سخنرانی برگزار می کرد . در نماز جمعه و جماعت همیشه حاضر بود و همیشه نماز شب را به دیگران توصیه می کرد و می گفت که مبادا از لذت خواندن نماز شب بی بهره بمانید . یادم هست یک بار می گفت :
" باید بهترین الگوها را به جوانها معرفی کنیم تا سرمشقشان قرار گیرند ... فقط از طریق اشاعه صحیح فرهنگ اسلامی و رجوع به تاریخ مردان بزرگ اسلام می شود این الگوها را گیر آورد . "

محمدرضا همیشه می گفت دعا کنید شهید شوم

وقتی جنگ تحمیلی عراق علیه ایران شروع شد ، محمد رضا هم تصمیم گرفت دوشادوش بقیه رزمندگان علیه تمام آنهایی که می خواستند تیره روزی جمهوری اسلامی را ببینند به جنگ برود . او در 25 آبان ماه سال 1362، از طرف بسیج عازم جبهه شد . قبل از عزیمت موقع خداحافظی به پدرم گفت :
"پدر جان دعا کنید تا شهید شوم ... همیشه دعا کنید "
برادرم در تاریخ بيست و نهم آبان 1362مفقود شد . گویی در خاک عراق ، در حین بوئیدن تربت حسین (ع) ناپدید شده بود . هیچ کس از سرنوشت او اطلاعی نداشت . از آن روزها سالهای زیادی گذشته است . ده سال بعد، پیکر محمد رضا پیدا شد . برادرم در جبهه آرپیچی زن و بی سیم چی بود .
مادرم که محمد رضا این همه به او علاقمند بود در سال 1372 دست از انتظار کشید و از آن پس مثل همه ما برای تجدید دیدار و گفتگو با پسر هفده ساله شهیدش ، به گلزار شهدای ده امام پاکدشت می آید .
منبع: برگرفته از اسنادشهید درمخزن اداره کل شهرستانهای استان تهران
 


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده