روایتی کوتاه از فرمانده تیپ 313 حر
شهید سیدعلی حسینی در بیست و چهارم بهمن 1366 در منطقه عملیاتی غرب کشور به شهادت رسید.
علم بدون آموزش


تاریخ تولد: 30/10/1334

تاریخ شهادت : 24/11/1366

یگان خدمتی :تیپ 313 حر – فرمانده تیپ

شهادت در عملیات: ماووت عراق

محل دفن: بهشت رضا


دومین فرزند خانواده حسینی، در سی آبان ماه 1334 به دنیا آمد. نامش را علی گذاشتند. سیدعلی پس از پایان دوره ی ابتدایی و راهنمایی، به هنرستان صنعتی مشهد رفت. پس از آن به استخدام نیروی هوایی ارتش در آمد، اما به دلیل بی توجهی فرماندهان آن جا به موازین اسلامی، از نیروی هوایی انصراف داد.

در سال 1358، سید جزو نخسین افرادی بود که به سپاه پیوست و مربی آموزش نظامی شد. زمانی که جنگ شروع شد، نیز اولین کسانی بود که ساکبش را بست و به جبهه رفت. به دلیل توان مندی و لیاقتی که از خود نشان داد، فرمانده گردان حر شد. بعد از تشکیل واحد اطلاعات عملیات در جنگ، مسئولیت این بخش حساس به سید علی واگذار شد.

در سال 1361، به عنوان فرمانده واحد اطلاعات عملیات قرارگاه قدس، انتخاب شد. پس از مدتی به دلیل توانایی هایش به فرماندهی اطلاعات قرارگاه خاتم، منصوب شد. بعد از انجام وظیفه، در سمت فرماندهی عملیات در لبنان، خلاء وجودی یک تیپ گشتی اطلاعات، سیدعلی را بر آن داشت تمام تلاش خود را برای تأسیس آن به کار گیرد. بنابر این تیپ 313 حر را تشکیل داد و خود به فرماندهی تیپ، منصوب شد و با تمام وجود، برای تامین نیازهای اطلاعاتی یگان های رزم، تلاش می کرد، تا اینکه در بیست و چهارم بهمن ماه 1366 در منطقه عملیاتی غرب کشور، سیدعلی پرتلاش و خستگی ناپذیر به دوستان شهیدش پیوست.

***

جلسه شروع شد. 15 نفر از افسران ارشد ارتش و فرماندهان سپاه، در جلسه حضور داشتند. وقتی نوبت سیدعلی شد، گزارش مشروحی از وضعیت دشمن و تحلیلی عالی از شرایط منطقه ی عملیات و شهر سوسنگرد ارائه داد. همچنین مسائل اطلاعاتی منطقه را هم توضیح داد که خیلی مورد توجه جمع حاضر قرار گرفت.

بعد از جلسه، دو نفر از برادران ارتشی که دوره های دافوس و پدافند ملی و اطلاعات را، در آمریکا، گذرانده بودند، پیش سیدعلی آمدند و گفتند: آقای حسینی، شما به مسائل اطلاعاتی خیلی مسلط هستید، اینها را کجا یاد گرفته اید؟ به طور قطع آمریکا که نرفته اید، پس این دوره ها را کجا دیده اید؟ اگر لبنان یا فلسطین رفته اید، بگویید تا ما بدانیم! چشم های سیدعلی پر از اشک شد. صورت آنان را بوسید و گفت: من که چیزی نیستم، اینها همه لطف خداست.

ما جزو آن جوان هایی هستم که هرچه داشتم، در طبق اخلاص گذاشتیم؟، تا بتوانیم ادای تکلیف کنیم. کسی که به خاطر رضای خدا کار می کند، خدا ذهنش را باز می کند.

ولی آن برادر ارتشی قبول نکرد و گفت: مطمئنم شما دوره های خاصی راگذرانده اید، ولی نمی خواهید بگویید.

راوی: سید کاظم حسینی - همرزم

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده