شهید حسین زنجانی روز بیستم بهمن ماه 1361 در منطقه عملیاتی فکه به شهادت رسید.
سنگرساز بی سنگر شهید حسین زنجانی

نوید شاهد: روز هشتم خرداد ماه سال 1332 در خانواده اي متدين و زحمتكش در روستاي مباركه از منطقه پيشواي شهرستان ورامين، هشتمين فرزند اصغرآقا و صديقه خانم به دنيا آمد. خانواده زنجاني نام فرزند خود را حسين گذاشتند و او را در دامان پر مهر و محبت خويش پرورش دادند.

خانواده زنجاني از نظر اقتصادي خانواده اي متوسط بود و زندگي آنها مانند ساير مردم با كار و زحمت مي گذشت. حسين با پشت سر گذاشتن دوران كودكي و از زماني كه مي توانست روي پاي خود بايستد؛ مانند برادران و خواهران ديگرش در كارهاي خانه و خانواده كمك مي كرد. حسين كه او را در خانواده قنبر صدا مي كردند؛ هفت ساله بود؛كه مادرش را از دست داد و غم بزرگ درگذشت مادر و جاي خالی او، درد جانكاهی را بر او وارد ساخت که تا پایان عمر با او همراه بود.

آغاز تحصيلات ابتدايي حسين در نظام آموزشي قديم ، در روستاي مبارکه آغاز شد و چون او دانش آموزی درس خوان بود، سالهای تحصیلی را با موفقیت پشت سر گذاشت. در حالی که همواره در کنار درس و تحصیل، با چوپانی و نگهداری گوسفندان، شیردوشی، کمک درباغداری نزد پدر و برای دیگران، می کوشید به زندگی و اقتصاد خانواده اش کمک کند.

حسین در سیزده سالگی به روستای حسن آباد قلعه بلند نقل مکان کرد و تحصیلات خود را در مقطع ششم ابتدایی در همان روستا پایان بخشید و پس از آن خواندن درس را ادامه نداد و برای گذراندن زندگی به کار و تلاش پرداخت.

حسین پس از فوت مادر، ارتباط نزدیکی با عمه مهربانش داشت که بخش زیادی از جای خالی مادر را برای او پر می کرد اما پانزده ساله بود که عمه مهربانش نیز از دنیا رفت و غم بزرگ دیگری بر قلب او نشست.

حسین هجده ساله بود که به تهران مهاجرت کرد و کار خود را در بازار آهنگران آغاز کرد او کار سختی داشت اما بدین سبب که از کودکی با کار و تلاش بزرگ شده بود، سختی کار را تحمل می کرد تا زندگی سالم و آبرومندانه ای را برای خود فراهم سازد.

پس از مدتی کار کردن در بازار آهنگران، او به کار بافندگی در کنار یکی از برادران خود که در تهران زندگی می کرد و به کار بافندگی در حوالی میدان خراسان تهران اشتغال داشت. مشغول شد. در این مدت در خانه برادرش زندگی می کرد و در هر کاری که می توانست به برادرش و خانواده او کمک می کرد.

زمانی که خدمت سربازی فرا رسید به دلیل کفالت از انجام خدمت معاف شد و پس از آن دوباره کارش در بافندگی را ادامه داد او دو سالی در خانه برادرش سکونت داشت، شب ها در بافندگی کار می کرد، و روزها پس از کمی استراحت، در امور خانواده و برادرش کمک می کرد. با تمام این کمک ها، از اینکه در خانه کوچک و با امکانات محدود برادرش، برای آنها مزاحمتی فراهم آورده باشد. احساس سنگینی و ناراحتی داشت.

حسین به سن بیست سالگی رسیده بود که در تاریخ 10/ 4/ 1352 با خانم «محترم عطائی» ازدواج کرد. او با برگزاری مراسمی ساده و بی آلایش، زندگی مشترک خود را با محترم خانم در خانه ای اجاره ای در حوالی میدان خراسان شروع کرد و به دلیل مسئولیت بیشتری که پس از ازدواج احساس می کرد، بر کار و تلاش خود افزود.

کانون گرم خانواده حسین با گذشت زمان و تولد سه فرزندش، محبوبه، افشین و مهدی گرمتر شد.

چند سالی از ازدواج حسین گذشته بود که موج نهضت و انقلاب اسلامی از پایان سال 1356 به تدریج سراسر کشور را فرا گرفت. حسین نیز در محلّه ای زندگی می کرد که مردم آن منطقه پیوند و نزدیکی بیشتری با نهضت اسلامی داشتند. او در دوران انقلاب در راهپیمایی ها و تظاهرات شرکت می کرد و در پخش اعلامیه های حضرت امام خمینی (ره) و شعار نویسی بر دیوارهای محلّه و منطقه می کوشید. حسین که با تمام وجود بی عدالتی و فساد خاندان پهلوی را بر سرنوشت خود و مردم می دید، با اعتقادی استوار انقلاب اسلامی را همراهی می کرد تا با پیروزی انقلاب اسلامی در 22 بهمن ماه سال 1357 به رهبری حضرت امام خمینی (ره)، او نیز با مشارکت در شادی مردم به پاسداری از انقلاب اسلامی پرداخت.

حسین قبل از انقلاب اسلامی و در تاریخ 14/ 4/ 1354 در شرکت شیلات، که وابسته به وزارت کشاورزی در آن زمان بود و بعداً به وزارت جهاد سازندگی منتقل گشت،استخدام شد و کار خود را به عنوان نامه رسان و پیک شروع کرد و با گذشت مدتی، به قسمت بازرسی شیلات انتقال یافت.

با شروع جنگ تحمیلی از سوی رژیم بعثی عراق در آخرین روز شهریور ماه سال 1359، مردم به فرمان حضرت امام خمینی (ره) از سراسر کشور برای دفاع و نبرد با دشمن به سوی جبهه های جنوب و غرب کشور رهسپار شدند. حسین نیز با هدف دفاع از انقلاب اسلامی و مقابله با تجاوزات دشمن راهی جبهه های نبرد شد.

حسین در قسمت بازرسی با دقت و امانت داری فراوان مسئولیت خویش را انجام می داد به طوری که به علت جلوگیری از اقدامات برخی از خلاف کاران، دو بار به او سوء قصد شد، بار اول او را در سردخانه شیلات محبوس ساخته و درب سردخانه را به روی او بستند و اگر نگهبان متوجه نمی شد جانش به خطر می افتاد و بار دوم عده ای در خیابان به وی حمله نموده و او را مورد ضرب و شتم قرار می دهند که با مشاهده صحنه از سوی یکی از ساکنین خیابان و داد و فریاد آن شخص، مهاجمین مجبور به فرار می شوند، اما حسین هیچ گاه از ایفای مسئولیت خویش با تمام تهدیدات که پیش روی او قرار داشت، غافل نماند.

همسر حسین درباره ویژگی ها و اخلاق و رفتار وی می گوید:

« حسین با من و فرزندانش رفتاری بسیار خوب و پسندیده داشت روحیه ای شاد و چهره ای خندان داشت. بسیار متواضع بود و به اهل خانواده احترام می گذاشت. با برادران و خواهرانش رفتاری خیلی خوب و صمیمانه داشت و برای رفع مشکلات آنها می کوشید. او فردی صادق و امین بود.»

حسین در چند مرحله عازم جبهه های جنگ شد و در یکی از مأموریت ها نیز دست وی مجروح شد. آخرین باری که به جبهه رفت در تاریخ 20/ 11/ 1361 در منطقه عملیاتی فکّه در کنار همرزمان و همسنگرانش به جهاد و نبرد مشغول بود در شرایطی که جنگ در آن دوران با پیروزی های رزمندگان اسلام و با شدت در تمام مناطق عملیاتی جبهه های جنگ ادامه داشت.

منطقه زیر آتش دشمن بود و زمین پیش روی رزمندگان پر از مین های دشمن. پای حسین در لحظه ای مین دشمن را فشرد و انفجار مین برای مدتی او را در میان گردو خاک و دود پنهان ساخت. هر دو پای حسین بر اثر انفجار مین قطع شد و خون سراسر بدن او و خاک اطراف را پوشاند، اما او هنوز به هوش بود. از همرزمانش خواست پاهای قطع شده اش را در کنارش قرار دهند تا به پشت خط و بیمارستان منتقل شود.

با انفجار مین و بالا رفتن گردو خاک و صدای انفجار، دشمن متوجه محل انفجار گردیده و منطقه را با آتش بیشتر و شلیک خمپاره های پی در پی هدف قرار داد. خمپاره ها در اطراف حسین یکی پس از دیگری منفجر می شد.

شرایط بسیار سخت و خطرناکی برای انتقال حسین و خارج ساختن او از میدان مین فراهم شده بود. انفجار یکی از خمپاره ها موجب شد که ترکش بزرگ و برّنده ای که به شکم وی برخورد کرد، شکم او را پاره کرده و بیشتر اعضای بدن او را مجروح و تخلیه سازد.

حسین که همواره آرزوی شهادت داشت در میان خون گرم بدن خویش و در حالی که آتش دشمن برای لحظه ای قطع نمی شد، چشم از دنیای فانی فرو بست و چشم دل به سوی آسمان بلند شهادت گشود تا از کاروان شهیدان و همنشینی با اولیاء خدا باز نماند. او از مدتها پیش از آن، خود را برای شهادت آماده کرده بود تا روز بیستم بهمن ماه 1361 که به آرزویش رسید.

همسر حسین می گوید که او در آخرین دیدارش بسیار سفارش تربیت بچه ها را کرد و رفت.

روز 22 بهمن ماه سال 1361 مقارن با سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی، پیکر خونین و پاره پاره شهید حسین زنجانی بر دوش و بر فراز دستهای مردمی قرار داشت که او را به خانه پدری اش بردند تا آخرین وداع با وی در میان حلقه خواهران و برادران و پدر خویشاوندانش انجام شود.

پیکر شهید حسین زنجانی در گلزار شهدا در صحن امام زاده جعفر ورامین، در جوار شهیدان انقلاب اسلامی به خاک سپرده شد اما نام و یاد او همواره در قلب مردم روستا و زادگاهش و در میان همکاران و همرزمانش و در تاریخ انقلاب اسلامی جاودانه خواهد ماند و مزارش، یادمان ایثار و فداکاری رزمندگان اسلام و سنگر سازان بی سنگر جهاد سازندگی خواهد بود.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده