شهید آیت الله اشرفی اصفهانی از زبان خودشان /
چهارشنبه, ۱۹ مهر ۱۳۹۶ ساعت ۱۴:۱۲
در اسلام مافوق مقام شهادت، ديگر مقامي نداريم. براي اينكه در قرآن، خداوند عالم در چند جا مي فرمايد -خطاب به مردم و خطاب به خود پيغمبر اسلام - به اينكه شهداي در راه خدا، آنهايي كه جان خودشان را در راه خدا داده اند مردگانند، بلكه اينها زنده اند.
شهید آیت الله اشرفی اصفهانی از زبان خودشان / مقامی بالاتر از شهادت نداریم

نوید شاهد: ولادت بنده در سده اصفهان كه بعد در زمان طاغوت آن شهرستان شد به نام همايون شهر و در زمان انقلاب باز هم تغيير نام داد و نامش خميني شهر شده است كه يك موقعي هم خدمت امام عرض كرده ام كه ده كيلومتري اصفهان يك شهرستاني است به نام خميني شهر، گفتند كه ما خميني شهر نداشتيم، يعني بگوييم همان سده، وليكن حالا ديگر معروف شده است و در ادارات هم معروف شده است به نام خميني شهر. بنده در يك خانه اهل علم كه داراي سه اطاق بود و با خشت و گل ساخته شده بود، يکي از آنها محل سكونت مرحوم پدر ما بود و مرحوم والده ما و يكي اش هم محل رفت و آمد ما بود و يكي اش را هم چون آشپزخانه نداشت، به اصطلاح كرده بوديم مطبخ. ما متولد آن خانه بوديم و در زمان طفوليت آن چه من در نظرم هست اين است كه ما يك جدّه اي داشتيم كه از سادات صحيح النسب مير دامادي بود و ظاهراً در سن يك سالگي ام مرحوم شده بود و جد پدري ام در نظرم نيست. موقعي كه من متولد شدم پدرم اولاد پسر نداشت. وقتي من به دنيا آمدم، جد ما گفته بود چون اين را خداوند به ما عطا كرده، لذا اسم بنده را عطاءالله گذاشتند. معني اش يعني چيزي كه خداوند داده است و در زمان سه، چهار سال به بعد هم كه رسم بود بچه ها با هم بازي مي كردند من نظرم هست به اينكه من با بچه هاي ديگر انس نداشتم، يعني اينك‌ه پدرم نمي گذاشت تا مبادا با بچه هاي ديگر يك قدر جنبه اخلاقي مان رعايت نشود؛ در خانه بوديم فقط. كارهاي بچگانه اي كه ما داشتيم در نظرم هست كه دو تا كار من داشتم: يكي اينك‌ه چند تا سنگ روي هم مي گذاشتم مي گفتم يخ، يخ. در آن زمان يخ مي آوردند در خانه ها كه هوا سرد بود، پوشال مي ريختند بر روي آن براي فصل بهار، بهارها مي آوردند در خانه ها اينها را توزيع ميكردند. ما يك كارمان اين بود كه سنگها را بروي هم مي گذاشتيم و مي گفتيم يخ، يخ؛ اين يك كارمان.

شهید آیت الله اشرفی اصفهانی از زبان خودشان / مقامی بالاتر از شهادت نداریم

يكي ديگر هم عرض مي شود كه شتري درست كرده بوديم با گل، و يك انسان هم به آن بسته بوديم و يك چيزي هم رويش انداخته بوديم و اين هم شده بود مثل رعيتها كه يك الاغ درست مي كنند و يك چيزي رويش مي اندازند؛ براي بارگيري؛ اين هم كار ما بود. و در اخبار هم داريم كه بچه ها را يكي دو سال به حال خودشان بگذاريد و زياد بر آن ها فشار نياوريد و از خود پيغمبر (ص) هم داريم كه گاهي در كوچه ها كه عبور مي كردند، بچه ها كه بازي مي كردند، حضرت طوري رفتار مي كردند به اينکه هيبت اين حضرت طوري نشود كه اين بچه ها پخش بشوند. مي آمدند به حال عادي از كنار اين ها حركت مي كردند و آ نها هم مشغول به كار خودشان بودند. معلوم مي شود بچه را در همان حالت طفوليت كه دارد بايد به حال خودش گذاشت.

تحصيل علم را از چه سالي شروع كرديد؟

عرض كنم كه ظاهراً، مثل اينكه مرا از سن پنج، شش سالگي گذاشتند در مكتب خانه، و يك استادي داشتيم كه ايشان تحصيلات عربي و ادبيات شان خوب بود و به غير از درس هايي كه داشتند - از قبيل قرآن و كتب عربيه و اخلاق و اين ها - از همان اوايل هفت، هشت سالگي چونكه در روايت هم داريم كه آن چه انسان در بچگي ياد مي گيرد - كَالنَّقش فِي الحَجَر – مثل نقش روي سنگ مانده حك مي شود؛ در بزرگي مثل كَالنَّقْش في الماء. مَثَل گفته اند هر چه انسان مي خواهد، در جواني و بچگي، مي تواند از عمر خودش استفاده بكند. اين است كه ايشان نصاب السبيان را به مادرش مي داد، بعد هم الفيه، بعد هفت تا كه مي شد، روز پنج شنبه كه مي شد، برنامه داشتيم كه بايد دوره كنيم يعني آن چه ما در طول هفته، از خود شنبه تا چهارشنبه، حفظ كرده بوديم، روز پنج شنبه بايد تحويل بدهيم. تا سن هفت، هشت تا ده سالگي ديگر در خود سده كه حالا شده است خميني شهر جايش نبود كه ما بتوانيم تحصيل بكنيم. ديگر، مي خواستيم درس هاي بالا را سر بگيريم. در آن موقع هم هنوز زمان رژيم پهلوي بر سر کار نبود. يك دروس ابتدايي در خود شهر اصفهان بود؛ تا سه كلاس. نه دانشگاه بود، نه دبيرستان، فقط دو، سه تا كلاس بود كه مرحوم پدرم مرا برد به آن جا و در يك خانه اي كه جده مادري ما در آن جا بود، از سادات اصيل با سادات دامادي جده اي داشتيم كه ايشان در حدود تقريباً صد سالگي فوت شد و ايشان هم علم خواندن داشت و هم علم نوشتن كه بعضي كتاب ها را به خط خودش نوشته بود. من را، مرحوم پدرم، گذاشت پيش ايشان در اصفهان كه آن جا نزديك مقبره مرحوم مجلسي – رضوان الله عليه - چون چند نفري از آقايان روحانيون خميني شهري آن جا بودند، مرحوم پدرم ما را آن جا گذاشت تا زير نظر آ نها تحصيل بكنم. چون ايشان آقاي محل بود و گرفتار كارهاي خودش بود و تقريباً فارغ التحصيل هم شده بود، و اين ها ديگر مانده بود براي كارهاي اهل محل؛ در خود محل. و از شاگردهاي مرحوم آقاي نجفي اصفهاني كه معروف بود در اصفهان و سلطان العلما ء به او مي گفتند در آن وقت، و رياست علما هم با ايشان بود. در آن زمان چون خيلي هم مقيد بود مرحوم پدر ما، كه با چه كسي مأنوس باشيم و يك اشخاصي كه هم جنبه اخلا قشان، هم جنبه ديانت شان كه من نظرم است به اينكه در آن سرايي كه تحصيل مي كرديم، اگر كسي طلبه اي نماز جماعت را ترك مي کرد يا نماز شب نمي خواند، تهجد نمي خواند در نظر باقي ديگر، مرسوم بود كه طلبه بايد اهل تهجد و نماز جماعت باشد و هر صبح قر آن بخواند، و از آ نجا ما مشغول شديم به تحصيل علوم. مقدمه تحصيل مي كردند، علم هيئت هم در آن زمان رسم بود. عرض مي شود كه علم فلسفه در آن زمان خيلي تداول داشت، تفسير، فلسفه، و اين چيزها. غرض اينکه در آن زمان، ما مشغول شديم. آ ن وقت ظاهراً پانزده يا شانزده سالم بود و مشغول شديم به تحصيل علوم ادبيات، از قبيل نحو و صرف و منطق و معاني بيان، قبل از شروع به درس فقه اصول، اين دروس متداول بود خوانده شود و از جهت بضاعت مالي هم ما به اصطلاح صفر بوديم. مرحوم پدرم با اينکه فقط يك پسر داشت، با زحمت هر هفته دو قران به من مي داد. مدرسه اي هم كه در آن تحصيل مي كرديم، هفته اي دو قران با مقداري نان، به ما مي داد.آن زمان، حجره اهل علم فرشش حصير بود.

بعضي از اين حصيرها يك پارچه اي بود، بعضي از اين حصيرها بافته اي بود و همان فرش ما بود. هر كدام از آقايان هم براي خودشان يك تشك و متكا و لحاف مي بردند براي موقع استراحت. برق و اين جور حرف ها نبود و آن زمان، آب لوله كشي هم نبود. آن زمان، از چاه آب مي كشيدند و از آب حوض استفاده مي كردند؛ براي وضو و تطهير و اين چيز ها و مطالعات هم باچراغ هاي نفتي بود. اگر بعد حرفم را بعضي ها بشنوند ممكن است باور نكنند، اينكه مگر مي شود كسي چندين سال درس بخواند تا برسد به دروس عاليه،و به اصطلاح ما طلبه ها مي گوييم درس خارج كه آن هم درس عاليه است، با اين كيفيت درس بخواند؟

ممكن است كه جوانها باور نكنند، اما پيرمردهايي كه به سن ما هستند و در مدارس قديم تحصيل كردند، آ نها دلايلش را مي دانند.

براي اينكه رفقا مزاحم وقت ما نشوند و بيايند بگويند مثلاً تو چرا آقا نخوابيدي، تو چرا مشغول هستي و اينها، يك پرده اي جلو در حجره مي كشيديم كه تاريك باشد و شب مطالعه مي كرديم. غرض، اين برنامه ما بود در اصفهان و شب هاي پنج شنبه و جمعه مقيد هم بوديم تا بتوانيم شب هاي جمعه خود را به دعاي كميل برسانيم و روزهاي تعطيل هم به يك مسجدي كه خيلي كنار بود و كم تر كسي به آن جا مراجعه مي كرد، مي رفتيم و درس ها را دوره مي كرديم. اين برنامة چند سال تحصيل ما بود در اصفهان، تا زمان رژيم پهلوي که رسيديم به دورة رضا خان.

در ابتداي حكومت رژيم منحوس پهلوي، برنامه اش اين بود كه خودشان مي گفتند اين سرباز بوده است و توي دسته های عزاداری مي رفته پابرهنه و چه و چه، وليكن اواخر ش در برنامه هايش سعي اش بر اين بود كه اسلام در ايران نباشد، براي اينكه يكي قضيه حجاب بود كه اگر حتي زني مي خواست مشرف شود به حرم حضرت رضا (ع)، حق نداشت با روسري مشرف شود. ديگر امام زاده ها مثل حضرت معصومه (س) و حضرت عبدالعظيم (ع) و مساجد و تكايا و اينها نیز حسابش معلوم بود كه من نظرم هست، يك سفري كه مشرف شدم به مشهد، می گفتند اگر زني مي آید با روسري، روسري اش را بايد بردارد. حتي مردها هم عرق چين يا كلاهي كه داشتند بايد توی كفش داري بگذارند و هر آخوند و سيدي كه مي آمد و جواز داشت، مي گذاشتند مشرف شود والا ممنوع بود و اين ها دور ضريح را مي گرفتند و جلوگيري از مجالس سوگواري و سخنراني اين ها می کردند و دلیل عمده اش هم اين بود كه آن اشخاصي كه مي توانند رهنمود بدهند به مردم و رهبري مردم را بر عهده دارند روحانيون اند و آن ها نقشه شان تضعيف مقام روحانيت بود، منتهی چند دسته را استثنا كرده بودند.

يك دسته محدثين بودند. دسته دوم مجتهدين بودند، آن هم در صورتيكه مدرك اجتهاد داشته باشند، و از هيچكس قبول نمي كردند، مگر از نجف حکم اجتهاد داشته باشد و در ايران مرحوم حائري بود و يكي هم محصلين و طلبه ها بودند. طلبه ها هم شرط شان اين بود كه بايد امتحان بدهند، قضيه تجديدي هم مورد قبول نبود يا قبول بود يا رد. ديگر واسطه نداشت و اين ها هم از خودشان چند نفر هم از تهران مي آمدند و علماي خود هر شهري هم در آن جا دخالت مي كردند و اين ها امتحان كتبي و شفاهي داشتند و آن هم سه رتبه مقدماتي و متوسطه و عاليه و عاليه اش را امتحان داديم و مدرك هم به ما دادند. مدرك مدرس، يعني شخص مي تواند در حوزه هاي علميه تدريس كند؛ از همان مقدماتي اش، بعد متوسط و عاليه اش تا چند سال طول مي كشد و تا به مرتبه نهايي اش نمي رسيد، موقت بود. اين ها جواز كه مي دادند، يك ساله بود. اگر سال بعد امتحان نمي دادند، بايد مكلا بشوند، ناچار بودنداگر كسي مي خواست لباسش محفوظ بماند، بايد امتحان بدهد تا برسد به آن مرتبه نهايي اش كه آن وقت يك جوازي مي دادند جواز مدرس _ يعني حالا ديگر فارغ التحصيل شده است و مي تواند تدريس بكند در حوزه هاي بزرگ - و ما تا آن جا بحمدالله امتحان داديم و با اينکه علماي اصفهان خيلي دقيق بودند كه كسي را رد نكنند وليكن يكي دونفر از تهران مي آمدند از طرف وزارت فرهنگ كه آنها خيلي سعي داشتند كه طلبه ها مردود بشوند و من نظرم هست در يكي از درسهايي كه شركت مي كرديم، حساب كردم شايد حدود دويست نفر اهل علم بودند در زمان حكومت رژيم پهلوي و قضيه امتحان كه پیش آمد، فقط چند نفر انگشت شمار توانستند مردود نشوند و باقي ديگرشان را رد كرده بودند.

من يكي، چند سال را رفتم به قم و آن جا امتحان دادم تا رسيدم به امتحان مدرس. با اينكه جواز داشتم، اگر يك نوبت غفلت مي شد يا جواز پهلوي مان نبود، جلب و به كلانتري اعزام می شدیم و خلاصه اسباب زحمت مي شد. يك نوبت من فراموش كردم جوازم را بياورم و مأمور گذاشته بودند، مأمور سواري با اسب، آن وقت ماشين نبود كه در خود حومه گردش بكنند.

اگر هر آينه يك زني را كه محجبه بود، مي يافتند بدون معطلي روسري اش را، چادرش را برمي داشتند و در ملاء عام يك كبريت مي کشیدند و آتش مي زدند.


شهید آیت الله اشرفی اصفهانی از زبان خودشان / مقامی بالاتر از شهادت نداریم

برنامه اين بود و اگر روحاني ای جواز نداشت، بدون معطلي جلب می کردند و به كلانتري يا شهرباني مي بردند و التزام می گرفتند به اينكه بايد مكلا بشوند.

اين قدر فشار بر سر ما بود و بعد هم قضيه حجاب يك چيزهايي بود كه اشخاصي كه اداري بودند حتماً بايد خانم هاي شان را ببرند و در روستا كه بود به كدخداي محل، معرفي شان بكنند در شهرها به بخشداري های آن جا يا در خود شهر هم به شهرباني بگويند اين زنِ فلان مجتهد است، اين زنِ فلان آقاي واعظ است. بلكه چيزي كه هست اين است كه ما را ملاحظه مي كردند.

اين بود كه(خانم هاي شان) سر برهنه نبودند، يك چيزي روي سرش بياندازند وليكن اين مقداري بايد باشد اين مقدار صورت و اين ها بايد باز باشد. و اما راجع به تحصيلات بنده در اصفهان تا درس به اصطلاح اهل علم، «درس خارج» كه تمام شد، در اصفهان مانديم پيش علماي بزرگ و يك مقداري هم پيش مرحوم آيت الله آسيد محمد نجف آبادي كه از علماي بزرگ اصفهان بود و طريقه فقه و اصول و برنامه بنده هم اين بود كه در اصفهان و بعد هم در قم، درس هايي را كه مي خوانديم اين ها را هم مي نوشتيم و مباحثه مي کرديم، غرض اين است كه ما به قم كه مشرف شديم، سه نفر از اساتيد بودند قبل از اينكه مرحوم آيت الله بروجردي ايشان تشريف بياورند به قم و ما در مجلس تدريس آن ها حاضر مي شديم يكي مرحوم آيت الله حجت بود كه به كوه كمره اي معروف بود و ايشان از علماي نامی بود و درس ايشان را ما هم مي نوشتيم و مباحثه مي كرديم. يكي هم مرحوم آيت الله آسيد محمدتقي خوانساري كه واقعاً از اولياء خدا بود. نماز جمعه را در قم ايشان رواج دادند و در بحث هاي شان نظرشان اين اصل بود که نماز جمعه نبايد ترك شود، تكليفي است واجب و هم خودشان هم عملاً مشغول مي شدند و ما پيش ايشان كسب فيض مي کرديم و نیز مرحوم آيت الله صدر وليكن درسي را كه ما بيش تر به آن می پرداختیم و مباحثه مي‌کرديم و مي نوشتيم و مطالعه بيشتري هم مي كرديم، درس مرحوم آقاي حجت بود، تا زمانی که مرحوم آيت الله بروجردي تشريف آوردند به قم كه آ ن هم به خاطر تقاضاي تجار تهران و نیز علماء حوزه علميه قم بود.

در همان اوايل آمدن آیت الله بروجردی ما از نزديك ارتباط با ايشان پيدا كرديم و لطف زيادي هم به ما نشان دادند. مرحوم آيت الله بروجردي و هم آن سه نفر آيات و هم مرحوم آي تالله خوانساري.

اين كلمه را قبلاً عرض كنم: اشخاصي كه بعدها حر فهاي ما را مي شنوند، ممكن است در خلال حرف ما، شنونده فكر كند كه با اين صحبت ها می خواهم مقامي براي خودم درست كنم. اين عبارات معروف است که اگر انسان از خودش تعريف كند، زشت است بايد ديگران از آدم تعريف بكنند. وليكن چون شرح حال بنده را خواسته اند، ممكن است بعضي جاهايش را يك قدري شنونده ها خيال كنند که ما مي خواهيم از خودمان تعريف كنيم، وليكن قضيه تعريف نيست، بنده كسي نيستم كه بخواهم تعريف خودم را بكنم. از باب شكر منعم است كه اگر هم ما هر چه نصيب مان شده، به توفيق خداوند عالم بوده است و اينكه خداوند به ما توفيقي داد كه توانستيم چندين سال تحصيل بكنيم.

و اما مسأله دخالت در امور سياسي ما از سال 1342 كه شروع قيام بود و اين امام بزرگوار مشغول مبارزه با طاغوت شدند خلاصه عرض كنم و آن اين است كه از زمان رژيم پهلوي تا الآن، مشغول مبارزه بوده ايم و نهايت آن اين است كه مقدا ري اش را مبارزه اثباتي داشتيم، يك مقدارش هم مبارزه منفي داشتيم، وليكن هميشه مشغول بوده ايم و اوجش از همان بعد از شهادت آيت الله زاده امام بزرگوار آيت الله حاج آقا مصطفي بود كه از آن جا ديگر شروع شد و در اعلاميه هايي كه براي فاتحه چاپ شد، اسم امام را به عنوان مرجع عظيم الشان شيعه و آيت الله العظمي فقط در خود باختران – کرمانشاه – برده می شد. در شهرهاي ديگر، فقط اين مجلس كه تمام مي شد، اعلام ميكردند مثلاً مجلس بعدي در فلان مسجد است.

وليكن ما يك اعلاميه داديم اعلاميه را نمي دانم حالا هست يا از بين رفته، راجع به فوت آيت الله زاده امام كه چاپ و پخش هم شد و امام را به عنوان مرجع تقليد معرفي شان كرديم و اعلاميه در تمام ايران پخش شد.

شبانه فرستاديم اعلاميه را به قم و تهران و مسجد امام. در اطلاعيه هايي كه مي داديم، دسته جمعي با آقايان بود و تمام راه پيمايي ها از مسجد مرحوم آيت الله بروجردي شروع مي شد، ختمش هم مسجد جامع يا...

و مجالسی هم كه براي شهدا و تشیيع آن ها بود، در مسجد مرحوم آيت الله بروجردي برگزار می شد. لذا اين بود كه دستگاه نسبت به ما حساسيت پيدا كرده و فهميده بود که همه برنامه ها منشأش مسجد مرحوم آيت الله بروجردي و سرچشمه اش هم فلاني است. اين بود كه در همان شبي كه امام به پاريس تشريف بردند، مأموران شبانه آمدند اين جا و بنده را بردند به تهران و در معيت ما هم شهيد آقاي اراكي بود. ما را با همديگر در يك سلول جاي دادند، يعني استثناً چون مي گفتند كه بايد انفرادي بود، در سلول ها خواهش كرديم كه ما دو نفر رفيقيم، با همديگر باشيم، قبول كردند. آن جا هم برنامه مان اين بود که با همديگر بحث و صحبت علمي مي كرديم، قرآن مي خوانديم. ما دو نفر را به يك سلول، آ ن هم با آن كيفيت مخصوص، ما را بردند و دو، سه روز هم بازجويي کردند. غرض اين است كه سرچشمه اش از خود مسجد مرحوم آقاي بروجردي بود و با لاترين دخالت ما در امور سياسي طرفداري از امام بزرگوار بود كه اين از همه اش مهم تر بود. براي اينكه ما با امام ارتباط مستقيم داشتيم و وجوهات را به ايشان در نجف مي رسانديم و قبوضش را به يك كيفيتي مي رسانديم هر کس كه «پول بده» بود به او مي گفتيم بيا قبضت را بگير، مي گفت نه، قبض را پاره كن. جرأت نمي كرد قبضش را بگيرد، مي گفتيم تو قبضت را بگير كه ما پول را داده ايم، بعد اگر خواستي بگير يا نگير، و اين عمده دخالت ما در امور سياسي بود كه بعد از فوت مرحوم آيت الله حكيم تنها كسي كه در اين جا نظرش به خود امام بود، و در مقابلش هم از اشخاص ديگر كه كار شكني مي كردند، شخص بنده بودم. خيلي هم با متانت رفتار می کردیم، به طوري كه هم بتوانيم كار خودمان را انجام بدهيم، هم دستگاه به ما حساس نشود. با اينكه يكي، دو، سه مرتبه هم مرا بردند به سازمان و گفتند شنيده ايم پول به امام مي رسانيد، چه كسي پول به شما ميدهد؟ آیا دفتري داريد يا نداريد؟ و اين ها از ما سؤال ميكردند و در مدت همان حبسي هم كه رفتيم، يكي دو نوبت همين بازجويي ها بود و سؤال از همين اوضاعها بود كه شما با كدام يك از علما ارتباط داريد؟ وجوهي كه مردم ميدهند به حساب كي ميدهيد و از اين خصوصيات.

اما عمده كار ما در کرمانشاه معرفي امام بزرگوار بود به عنوان ولي فقيه و به عنوان مرجع تقليد. نه تنها در اين سنوات آخر در اين دو سه سال بعد از پیروزی انقلاب، بلكه قبلاً هم، بنده فاميل خود را كه تقريباً شايد حدود دو، سه هزار نفر جمعيت شان باشد، از جمله پدر و مادر و همسرم، همه شان را در همان اوايل ده، پانزده سال قبل از اين، ارجاع داديم به خود امام بزرگوار و گفتيم بايد از ايشان تقليد كرد و علماي ديگر هم البته مورد احترام ما بودند، وليكن نظر تقليد داشتيم به امام و اين را هم مكرراً همين جا هم براي آگاهي مردم اعلام كرديم تا خيال نكنند نظر منِ تنها است الآن سه شهید محرابي كه ما داشته ايم، آيت الله دستغيب كه ميگويند وقتي سؤال ميكردند، ميگفت جاي سؤال نيست اصلاً، كه شما سؤال بكنيد از كي بايد تقليد كرد. مسأله مرجعيت امام بزرگوار مثل كالشمس والنهار معلوم است، جاي سؤال نيست و مرحوم آيت الله صدوقيكه ما از چهل سال قبل با ايشان از نزديك ارتباط داشتيم و خيلي ايشان نسبت به بنده لطف داشتند و اجازه اي كه مرحوم آيت الله بروجردي راجع به امور حسبيه و وجوهات نوشتند، به خط ايشان و به امضاء و مهر آيت الله بروجردي بود، ما در سي، چهل سال قبل كاملاً مربوط بوديم، وليكن خوب آيت الله دستغيب را نه خيلي از نزديك، ليكن بعد از ايشان هم آيت الله مدني كه با ايشان هم از نجف و بعد هم در خود ايران از نزديك با ايشان تماس داشته ايم. غرض اين است كه اين جور اشخاص و اين شهداي محراب وافرادی چون آيت الله مشكيني، فقهاي شوراي نگهبان، اين ها تمام شان متفقاً نظرشان به شخص امام بزرگوار بوده و علمايي هم كه ما در قم با آن ها بوده ايم، الآن يكي دو تا شان در قيد حيات هستند كه نسبت به امام اين ها همه شاگرد امام بوده اند. تقاضاي مان اين است كه ان شاء الله خداوند عمر طولاني به امام لطف کند، همان خواسته مردم و دعاي مردم كه تا انقلاب بزرگامام عصر - ارواحنا له الفدا - خداوند عمر با بركت اين مرد را مستدام بدارد.

در طول مدتي که تحصيل ميكرديم، بنده به غير از اينکه كسب فيض از علماي بزرگ كرده ام، هميشه، هم مشغول بحث بودم و هم تدريس ميكردم. بنده از خود مقدمات تا رسيد به خارج و اينها، مرتباً در اصفهان كه بودم و بعد هم كه به قم آمدم و بعد هم بيست و چهار يا پنج سالي است كه به امر آيت الله مرحوم آقاي بروجردي در اين جا(باختران) مانده ام و بعد هم خود امام نظرشان اين بود كه بنده اين جا بمانم و اين نماز جمعه هم به امر ايشان بوده است و ايشان امر كرده اند و تا يك مدتي كه ما اين جا بوده ايم، به غير از ترويج زباني كه داشتيم در سخنراني ها و نماز جمعه، مسأله تدريس هم بوده است در اين جا و چند دورهبراي طلبه ها تدريس كرده ام. در موقع تعطيلات نیز بنده بيكار نبوده ام، هميشه برنامه ام اين بود كه يك چيزهايي را يادداشت كنم و الآن چيزهايي كه جلو بنده است، پنج جلد كتاب به نام مجمع الشتابنوشته شده است و به عهده بنده زادهگذاشته ام كه این ها لااقل چند ورقشچاپ شود و بعد از بنده يادگاريباشد، تا به وسيله آ نها اشخاصي كهمراجعه ميكنند، طلب آمرزش براي بنده بكنند و يك كتاب مستقلي هم راجع به علوم قر آن نوشته شده و راجع به بعضي از ويژگيهاي مربوط به قر آن كريم است.

و رساله هايي در خلال اين ها نوشته شده كه راجع به امر معروف و نهي از منكر، نماز جمعه، فلسفه غيبت امام زمان و اثبات وجود مقدس امام عصر - ارواحنا له الفداه - و در ضمن رساله هايي بوده است راجع به معراج پيغمبر (ص)، معاد كه خلاصه اين چند جلدي كه نوشته شده داراي چند بخش است و اين چند بخش عبارت است از تقريباً اصول عقايد، اخلاقيات و اصول و فروع و اينها كه در چند سالي كه ما اين جا بوده ايم و در اصفهان و تعطيلي هاي ماه رمضان و محرم و پنج شنبه و جمعه جمع آوري کرده ایم. يك رساله مختصري هم راجع به حروف مقطع كه يا دو حرفي است مثل حم، يا سه حرفي است مثل الم، يا چهار حرفي است مثل المر يا پنج حرفي است مثل حمعسق يا كهيعص، يك رساله مختصري هم راجع به اين موضوع و اقوالي كه در موقعي كه حروف مقطع اليه در چند سوره اي كه در قرآن هست، آمده و این که اين ها مال چه چيز است؛ رساله مختصري هم راجع به آن ها نوشته شده است.

در اسلام مافوق مقام شهادت، ديگر مقامي نداريم. براي اينكه در قرآن، خداوند عالم در چند جا مي فرمايد - يكي خطاب به مردم و يكي خطاب به خود پيغمبر اسلام - كه خيال نشود به اينكه شهداي در راه خدا، آنهايي كه جان خودشان را در راه خدا داده اند و هدفشان اسلام بوده و هدفشان حفظ اسلام عزيز و قرآن بين بوده، اينها مردگانند، بلكه اينها زنده اند. از آيه شريفه اي كه خداوند مي فرمايد: "اعوذ به الله من الشيطان الرجيم و نفخ في الصور فصعق من في الارض الا من شاءالله" در آن نفخه اول صور، هر كه در آسمانها و زمين است، همه ميميرند الا ماشاءالله، كه اين استثنا را بعضيها گفتهاند مراد ملائكه مقرب خدا هستند مثل جبرئيل، ميكاييل، اسرافيل و عزراييل، بعضيها گفته اند مراد شهدا هستند كه شهدا در آن نفخه صور كه دیگران ميميرند، تنها كساني هستند كه اينها جان خودشان را در راه خدا داده اند و با خدا معامله كرده اند و اين ها حيات محدود دنيوي را با حيات ابدي مبادله كرده اند و جان خود را داده اند. اين ها زنده اند. در نفخه صور، همه مي ميرند؛ الا شهدا و با همان سلاحي كه در رزم ها با دشمنان و طاغوت ها نبرد كرده اند، با همان سلاح در روز قيامت زنده مي شوند و آن سلاح گواهي مي دهد كه اين ها در راه خداوند عالم جان خودشان را داده اند. علاوه بر اين، خود دست و پايي هم كه در رزم ها آن زجرها را ديده اند و آن آسيب ها كه به وسيله دشمن به آن ها رسيده است، تمام اعضا و جوارح شان روز قيامت گواهي مي دهد بر عمل آن ها. در روز قيامت، بالاترين مقامات متعلق به شهيد است. در آن دعايي كه شب هاي ماه رمضان، سي نوبت، خوانده مي شود، اهميت اين سه عمل پيش خدا معلوم مي شود كه ليله القدر و حجك بيت الله الحرام و قتلاً في سبيل الله كه اين سه چيز را شب هاي ماه رمضان بندگان مومن خدا از خداوند تقاضا ميكنند. اول اينكه ليله القدر و درك شب قدر، دوم حج بيت الله الحرام، سوم شهادت در راه خداوند عالم كه ديگر بالاتر از آن مقامي نيست، لذا پيغمبر (ص) ما و ائمه معصومين (ع) در مقام بالاتري هستند و درباره آن ها گفته شده است كه ما الي مقتول يا مسموم و همه كسي هم لياقت شهادت ندارد. درباره شهدا خداوند مي فرمايد: "و من المومنين رجالٌ صدقوا ما عاهدواالله عليه فمنهم من قضي نحبه و منهم من ينتظر و مابدلوا تبديلاً "، بعضي از مومنين خودشان را اهدا كنند و بعضي از آن ها وفا كرده اند به عهد خودشان و بعضي در حال انتظار هستند. در رابطه با اين بنده اولاً كه خودم را لايق شهادت نمي دانم، براي اينكه مقام شهادت يك مقامي است كه همه كس نصيبش نمي شود. يك نوبت، ما در معرض اين واقع شديم و بعضي از منافقين می خواستند ما را هدف قرار بدهند.

در ماه مبارك رمضان بود و افتخاري ديگر از اين بالاتر نبود؛ در حال طهارت رفتن به طرف خانه خدا و در حال روزه. و ما اگر هر آيينه دعوت خدا را لبيك گفته بوديم، اين افتخاري بود براي ما و خانواده ما، وليكن نشد و ما تسليم قضا و قدر الهي هستيم. وليكن اميدوار هستيم که ما چهارمين شهيد محراب باشيم و خداوند از ما بپذيرد و در آن حال، اخلاصي هم باشد.

ثبات قدم و ثبات در ايمان كه عمده همان است و من مكرر گفته ام كه اگر خداوند شهادتي نصيب ما كرد، در آن حالت ايمان ما ثابت باشد، يعني ثابت قدم باشيم در ايمان و توجه به خداوند عالم، و هدف مان از شهادت اين نباشد كه بعد از كشتن، مثلاً بگويند جزو شهداست، هدف خدا باشد. منظور خدا باشد، غرض این که مقام شهيد بالاترين مقامات است و در اين انقلاب جمهوري اسلامي، يك عده اي از خوبان ما، چه از روحانيون و چه از غير روحانيون، چه فرماندهان سپاه و ارتش و بسيج، به اين مقام عظيم نائل شدند كه اين ها اسم شان در تاريخ براي ابد باقي ماند و خيال نشود مردم اين ها را فراموش مي كنند؛ اين ها هميشه شهدا در نظرشان هست.

والسلام

منابع:

برگرفته از كتاب «عروج خونين »

ماهنامه شاهد یاران

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده