خواهر شهید «حسین زیاری» نقل میکند: «از جبهه آمده بود. درِ ساکش را باز کرد و چند تا شکلات درآورد. خیلی خوشمزه بود. گفت: با شکلاتهای معمولی فرق میکنه، این اسمش جیره جنگیه. هر وقت شرایط جنگ و منطقه سخت باشه، از اینا میدن که سبکه و جاگیر نیست.»
خانواده شهید نقل میکنند: «از خصوصیات محمدرضا صداقت و راستگوییاش بود. آقای رشیدی از همکاران محمدرضا به ما گفت: محمدرضا به مسجد میآید و خالصانه نماز میخواند و گریه میکند.»
مادر شهید «علیاکبر برهانی» نقل میکند: «دیدار آخر را از من دریغ نکرد. از پیشانی به بالا، سرش متلاشی شده بود. آخرین بوسه را بر گونههایش زدم و گفتم: دیدارمون به قیامت.»
مادر شهید «علیاکبر برهانی» نقل میکند: «همیشه از زن و بچه حرف میزد. خیلی دوست داشت زن بگیرد. بیشتر وقتها دست پُر میآمد خانه. گفتم: «انشاءالله! من هم خیلی آرزوی دامادیات رو دارم. مادرجان! میخوام برات آستین بالا بزنم.»
مادر شهید «محمود احمدی» نقل میکند: «پیراهنش را بعد از بیست سال که نگاه میکنی، انگار تازه از اتوشویی آورده باشند، تمیز و مرتب است. هر از گاهی پیراهن محمود را درمیآورم، میبویم و میبوسم، بعد میگذارم سرِ جایش.»
داماد شهید «رحیم صباغیان» نقل میکند: «پرستارش میگفت: با این دردی که رحیم داره تا جایی که ممکنه سعی میکنه به ما زحمت نده. به شوخی گفتم: رحیم! هرجا میری همه رو جذب خودت میکنی. نکنه آهنربا داری و ما خبر نداریم؟ گفت: اگه دوستیهامون بهخاطر خدا باشه، ناگسستنیه.»